2 سال پیش / خواندن دقیقه

۴۱ سکانس مرگ برتر تاریخ سینما + عکس

۴۱ سکانس مرگ برتر تاریخ سینما + عکس


برای بسیاری از بازیگران بازی کردن آن چه که بیش از همه در این دنیا قطعیت دارد، یعنی مرگ، امر چندان آسانی نیست. به ویژه برای آنان که تحت آموزه‌های متد اکتینگ کار می‌کنند و تلاش دارند که در هر لحظه تمام وجوه نقش را احساس کنند و با شخصیت نمایشی خود یکی شوند. این موضوع حتی برای بازیگران دیگر هم چندان ساده نیست. باید چند لحظه‌ای در قالب تصویری قرار بگیرند که دور از جاودانگی است؛ یعنی آن چه که آدمی از آن پرهیز می‌کند اما همین بازی در یک صحنه‌ی مرگ به شیوه‌ای پارادوکسیکال تصویر این بازیگران را برای همیشه ماندگار می‌کند. مخصوصا اگر بازیگر در حال اجرای نقش یکی از شخصیت‌های اصلی در آثاری با فراز و فرود بسیار باشد. در این لیست ۴۰ سکانس مرگ معروف و برتر تاریخ سینما معرفی شده‌ است.

سال‌ها پیش، در دوران سینمای کلاسیک و در کشور آمریکا، نمایش بی پرده‌ی کشتن در سینما چندان جایز نبود. فیلم‌سازان و استودیوهای آمریکایی اگر هم بر مرگی مکث می‌کردند، آن مرگ یا بر اثر حوادث طبیعی بود یا بر اثر یک تصادف. دلیل این امر ترس استودیوها و سینماگران از نهادهای مدنی بود؛ چرا که این نهادها در آن زمان نسبت به سینما بسیار حساس بودند و نمایش هرگونه خشونت را جایز نمی‌دانستند. چند سالی گذشت تا این که مقرراتی به نام «قانون هیز» به وجود آمد که اجازه می‌داد تحت شرایطی خاص تصویر مرگ هم در سینما نمایش داده شود.

ویلیام اچ هیز مدیر انجمن تصاویر متحرک در آمریکا (بنیادی که حکم نهاد بالا دستی سینما در آن زمان را داشت) مجموعه‌ای از مقررات را تبیین کرد و همه‌ی استودیوها را بر آن داشت که از این مقررات پیروی کنند. در آن زمان نهادهایی مانند کلیسا یا انجمن‌های مذهبی بسیار با سینما سر جنگ داشتند و همین هم می‌رفت که به تصویب قانونی در مجلس نمایندگان و سنا منجر شود که همان قانون «سانسور» می‌شد؛ در این شرایط سانسور دیگر نه یک امر دورن سینمایی بلکه تبدیل به قانونی کشوری می‌شد که رهایی از آن چندان ساده نبود. در واقع جناب هیز با این کار خود شرایط سانسور را تبدیل به امری درون سینمایی کرد و از قانونی شدن آن جلوگیری کرد.

یکی از این مقررات مربوط به نمایش سکانس قتل با اسلحه می‌شد که اتفاقا در فیلم‌های گانگستری و نوآر بسیار وجود داشت. این مقررات تصریح می‌کرد که صحنه‌ی قتل یک نفر حتما باید از دو نمای مجزا تشکیل شود. به این شکل که مخاطب در یک نما شلیک گلوله از اسلحه‌ی قاتل را ببیند و در نمایی جداگانه گلوله خوردن مقتول را. این گونه تاثیر نمایش و جلوه‌گری خشونت کم‌تر می‌شد؛ چرا که حس واقع‌گرایی از بین می‌رفت، صحنه نمایشی می‌شد، مخاطب فراموش نمی‌کرد که در حال تماشای یک فیلم است و تاثیر عاطفی سکانس کاهش می‌یافت. شاید باور این موضوع برای مخاطب اشباع شده از دیدن تصاویر متحرک در جهان امروزه عجیب باشد اما باید برای لحظه‌ای جای خود را با مخاطبی عوض کنید که تنها راه دیدن تصاویر متحرک برای او رفتن به سینما بود و به همین دلیل خیلی بیشتر از من و شما از دیدن یک سکانس قتل منقلب می‌شد.

از سوی دیگر از آندره بازن تا کنون، تئوریسین‌های مختلف سینما باور دارند که یک پارچگی در نمایش اتفاقات بر رئالیسم جاری در قاب کمک می‌کند و باعث می‌شود که تماس حسی مخاطب با واقعه دچار سکته نشود؛ امری که با کات خوردن تصویر از یک نما با نمای دیگر کاهش پیدا می‌کند. پس جناب هیز نه تنها سینمای کلاسیک امریکا را از سانسور دولتی نجات داد و همه را راضی کرد بلکه مقرراتی را بنا نهاد که به ساخته شدن دستور زبان سینمای کلاسیک آمریکا کمک کرد. امروزه می‌بینیم که تصویر مرگ در سینمای آن دوران آمریکا بسیار نمایشی‌تر از هر سینمای دیگری در هر جای دنیا است.

اما این قضیه ربطی به دیگر کشورها نداشت. گرچه انگلیسی‌ها برای امکان نمایش فیلم‌هایشان در سینماهای آمریکا سعی می‌کردند از مقررات هیز پیروی کنند اما دیگر کشورها چنین الزامی نداشتند. مثلا آلمان‌ها که سال‌ها بود با سینمای اکسرپرسیونیستی خود تصویری وحشتناک از مردن ارائه می‌کردند که می‌توان از نقاط اوج آن به سکانس پایانی فیلم «نوسفراتو» (nosferatu) از فردریش ویلهلم مورنائو اشاره کرد که در آن دختری معصوم قربانی درنده‌خویی و خونخواری جناب دراکولا می‌شود. یا در فرانسه که سینما تحت تاثیر جریان‌هایی مانند «امپرسیونیسم»، «سوررئالیسم» یا «رئالیسم شاعرانه» بود و آن چه برای فیلم‌سازان اهمیت داشت، پاسخ گفتن به تمناهای درونی خود بود نه سر و کله زدن با این نهاد و آن نهاد.

در چنین چارچوبی سال‌ها گذشت تا این که با پشت سر گذاشتن جنگ‌های جهانی و آغاز جنگ سرد و پس از آن (در اواخر دهه‌ی ۱۹۵۰ و اوایل دهه‌ی ۱۹۶۰) حساسیت‌ها نسبت به نمایش خشونت در سینما کم شد و با راه افتادن مقررات درجه‌ی سنی برای نمایش فیلم‌ها، مقررات هیز هم از بین رفت. ضمن آن که زمانی در حیات بشری رسیده بود که این نهادهای اجتماعی دیگر برای مردم اهمیت نداشتند چرا که نسل برخاسته از جنگ دوم جهانی، آن جنگ خشن را نتیجه‌ی همین اخلاق‌گرایی‌های ظاهری می‌دید و دیگر برای بزرگترهایش تره هم خرد نمی‌کرد.

در این دوران بود که تصاویر خشن مرگ در همه‌ی دنیا همه‌گیر شد. حال می‌شد تصور کرد که فیلم‌سازی مانند سام پکینپا پیدا شود و نزدیک به ده دقیقه در فیلم «این گروه خشن» مرگ و جسد تلنبار شده نمایش دهد؛ آن هم در فیلمی وسترن که زمانی از نمادهای سینمای اخلاق‌گرا به حساب می‌آمد. یا مارتین اسکورسیزی در فیلم‌هایش جاری شدن خون را با نمایش فواره‌وار آن گره بزند و تصویری نزدیک به واقعیت از جنایت نمایش دهد نه آن تصویر همراه با محافظه‌کاری سابق را. در چنین چارچوبی سینمای ترسناک هم درگرگون شد و به سمت نمایش هر چه بیشتر خشونت پیش رفت. همین راه بود که باعث شد کارگردانانی مانند کوئنتین تارانتینو با آزادی عمل به نمایش خشونت دست بزنند و به جز خود هم به کسی جوابگو نباشند؛ گرچه هنوز هم کسانی به بهانه‌ی اخلاقیات، این جا و آن جا غر می‌زنند اما دیگر کسی جدی نمی‌گیرد.

گفته شد که هیچ چیز به اندازه‌ی مرگ در این دنیا با قطعیت همراه نیست. چنین قاطعیتی به خودی خود ترسناک است؛ به همین دلیل نمایش تاثیرگذار‌ آن بر پرده‌ی سینما نیاز به نوعی هنرمندی دارد که هر کسی از آن بهره نبرده. برخی فیلم‌سازان مانند ژان پیر ملویل فرانسوی استاد نمایش مرگ در سینما بودند و هویت و پرسوناژ برخی بازیگران مانند آلن دلون هم با آن گره خورده است. اما چرا من و شمای مخاطب مرگ‌ برخی از شخصیت‌ها را با جزییات به یاد می‌آوریم و برخی را نه؟ در ادامه‌ی مطلب تلاشی برای کشف همین موضوع خواهیم کرد. با ذکر این توضیح که سعی شده در عنوان هر شماره، از اسم شخصیتی که می‌میرد استفاده شود.

۴۱. «آنجو» با آب دریاچه یکی می‌شود (سانشوی مباشر Sansho the bailiff)

۴۱ سکانس مرگ برتر تاریخ سینما + عکس

  • کارگردان: کنجی میزوگوچی
  • بازیگران: کینویو تاناکا، کیوکو کاگاوا
  • محصول: ۱۹۵۴، ژاپن
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۴ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

داستان فیلم در قرن یازدهم میلادی و در دوران جنگ‌های داخلی ژاپن می‌گذرد و دربرگیرنده‌ی ملودرامی تکان دهنده است که به شکلی پیچیده روایت نابودی یک خاندان را با قرار دادن وزن عاطفی بر دوش دو کودک (یک خواهر و برادر) به تصویر می‌کشد. این خواهر و برادر در جهنمی انسانی زندگی می‌کنند و پس از آن که پا به نوجوانی می‌گذارند تصمیم به فرار می‌گیرند. برادر، خواهر را در کنار رودخانه‌ای تنها می گذارد تا با کمک بازگردد اما خواهر یا همان آنجو که دیگر توان رفتن عضو دیگری از خانواده را ندارد، سراغ دریاچه‌ای می‌رود و خودکشی می‌کند.

ماندگاری این سکانس در تاریخ سینما به شیوه‌ی نمایش این خودکشی بازمی‌گردد. میزوگوچی این مرگ را به یکی شدن با پاکی آب تشبیه می‌کند؛ به این شکل که آنجو برای لحظه‌ای پا به آب می‌گذارد و در لحظه‌ای دیگر غیب می‌شود؛ انگار که هیچ‌گاه در این دنیا نبوده است.

۴۰. وقتی «بروکس» رهایی از زندان را تلخ‌تر می‌بیند (رستگاری در شاوشنک The Shawshank redemption)

۴۱ سکانس مرگ برتر تاریخ سینما + عکس

  • کارگردان: فرانک دارابونت
  • بازیگران: مورگان فریمن، تیم رابینز و جیمز ویتمور
  • محصول: ۱۹۹۴، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۹.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۱٪

بروکس با بازی جیمز ویتمور تقریبا تمام عمر خود را در زندان گذرانده. زمانی پایش به زندان باز شده که هنوز خبری از اتوموبیل در خیابان‌ها نبوده و حال که آزاد شده، نمی‌تواند آن چه را که می‌بیند باور کند. او هیچ دنیایی به جز آن دنیای پشت دیوارها را نمی‌شناسد. زمانی سیستم او را از جهان آزاد جدا کرده تا شاید از شرارت‌هایش جلوگیری کند اما در عوض آدمی ساخته که باید برده باشد و مطیع.

بروکس پایش را روی چهارپایه می‌گذارد، طناب را دور گردنش می‌اندازد و خلاص؛ در حالی که دارابونت دوربینش را با زاویه‌ای رو به بالا نگه داشته تا کنده شدن و رهایی روح و روان او از این دنیا را برجسته کند. آن هم با تاکید بر جمله‌ای که خود بروکس نوشته: «بروکس این جا بود.» یعنی شاید جسد وی باقی بماند اما روحش پرکشیده و رها شده از این تن که جایی جز زندان نمی‌شناسد.

۳۹. تشبیه سیسیلی‌های ایتالیایی به سیاه پوست‌ها کار دست «کلیفورد ورلی» می‌دهد (داستان عاشقانه واقعی True Romance)

۴۱ سکانس مرگ برتر تاریخ سینما + عکس

  • کارگردان: تونی اسکات
  • بازیگران: کریستین اسلیتر، پاتریشیا آرکت، دنیس هاپر و کریستوفر واکن
  • محصول: ۱۹۹۳، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪

کلیفورد ورلی با بازی دنیس هاپر، سلانه سلانه به خانه‌ی خود می‌رود و خبر ندارد که یک گردن کلفت مافیایی با نوچه‌هایش آن سوی در ایستاده تا حسابش را برسد. این گردن کلفت ایتالیایی با بازی کریستوفر واکن چیزی نمی‌خواهد جز این که کلیفورد جای پسرش را به او لو بدهد. اما کلیفورد زیربار نمی‌رود و دورغ می‌گوید. ایتالیایی که آشکارا نژادپرست هم هست از تبار سیسیلی خود می‌گوید و از این که سیسیلی‌ها استاد دروغ گفتن هستند و دروغ را از حقیقت تشخیص می‌دهند.

حال کلیفورد که دست طرفش را خوانده شروع می‌کند به توهین به او؛ مثال آوردن از این کتاب و آن کتاب تاریخی و به آن ایتالیایی ثابت می‌کند که بعد از حمله‌ی آفریقایی‌ها در سده‌های گذشته به جنوب ایتالیا، سیسیلی‌ها تباری سیاه پوست پیدا کردند و همان ژن در خون آن‌ها است. کلیفورد راه خوبی برای مردن پیدا کرده، می‌داند که در هر صورت از این جا زنده بیرون نخواهد رفت اما این طوری حداقل درست و حسابی کلکش کنده می‌شود. ایتالیایی در حالی که می‌خندد، فراموش می‌کند برای چه به آن جا آمده و یک گلوله به سر کلیفورد شلیک می‌کند.

فارغ از توصیف صحنه، بازی بازیگران در این سکانس در کنار دیالوگ‌نویسی معرکه‌ی تارانتینو سبب شده که این سکانس در این جایگاه قرار بگیرد.

۳۸. بالاخره «نیک» در رولت روسی شکست می‌خورد (شکارچی گوزن Deer Hunter)

۴۱ سکانس مرگ برتر تاریخ سینما + عکس

  • کارگردان: مایکل چیمینو
  • بازیگران: رابرت دنیرو، کریستوفر واکن، مریل استریپ و جان کازال
  • محصول: ۱۹۷۹، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪

سال‌ها است که از جنگ ویتنام می‌گذرد و هر کدام از افراد حلقه‌ی رفقا در حال تحمل سختی‌های آن روزگار هستند. اما وضع نیک (کریستوفر واکن) با دیگران فرق می‌کند. او هنوز هم در ویتنام مانده تا در جنگ دیگری شرکت کند؛ جنگی رودررو با خود مرگ. انگار نیک بعد از روزگار شکنجه و زندان به زل زدن در چهره‌ی مرگ عادت کرده و هربار آن را به مبارزه دعوت می‌کند. مدت‌ها است که طلب مردن دارد اما حضرت مرگ درخواستش را اجابت نمی‌کند و می‌گذارد تا در تلخ‌ترین شرایط یقه‌ی او را بچسبد.

رفیق سال‌های دور و نزدیکش یعنی مایکل (رابرت دنیرو) تمام مدت فراموشش نکرده و برگشته به ویتنام تا دست رفیق را بگیرد و بازگرداند. او که انگار بهتر از بقیه از پس آن دوران برآمده دلش پر می‌زند برای دوباره جمع شدن و چند روزی به شکار گوزن گذراندن. اما نیک این طور فکر نمی‌کند و خیلی وقت پیش آن دنیای خوش را فراموش کرده. مایکل او را می‌یابد و تقاضا می‌کند که چهره به چهره شدن با مرگ را به زمان دیگری موکول کند. همه منتظر نیک هستند اما …

این بار گلوله از اسلحه در می‌رود و خون از سر نیک فواره می‌زند و این فریادهای مایکل است که از دست این دنیا شکایت دارد.

۳۷. وقتی فیلم‌ساز دلش نمی‌آید مرگ شخصیت‌های محبوبش را نمایش دهد (بوچ کسیدی و ساندنس کید Butch Cassidy and the Sundance kid)

۴۱ سکانس مرگ برتر تاریخ سینما + عکس

  • کارگردان: جورج روی هیل
  • بازیگران: پل نیومن، رابرت ردفورد و کاترین راس
  • محصول: ۱۹۶۹، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪

سکانس پایانی فیلم «بوچ کسیدی و ساندنس کید» تفاوتی آشکار با دیگر سکانس‌های این فهرست دارد؛ در این جا هیچ تصویری از مرگ نیست؛ نه این که دو شخصیت اصلی داستان نمرده‌اند، بلکه فیلم‌ساز با فریز کردن قاب درست چند لحظه قبل از مرگ آن‌ها هیچ تصویری از این مردن نمایش نمی‌دهد. انگار دلش نمی‌آید این دو شخصیت شیرین در آن پایان‌بندی باشکوه را با مرگی دلخراش ترک کند و چه خوب که این تصمیم را می‌گیرد؛ چرا که ما هم این دو نفر را با شلیک‌های خنده و رفاقت‌هایشان به یاد می‌آوریم نه با جان کندن روی خاک‌های یک میدان در آمریکای جنوبی.

۳۶. فداکاری «برومیر» (ارباب حلقه‌‌ها: یاران حلقه Lord of the rings: fellowship of the ring)

۴۱ سکانس مرگ برتر تاریخ سینما + عکس

  • کارگردان: پیتر جکسون
  • بازیگران: الایجا وود، ویگو مورتنسن، شان بین و ایان مک‌لین
  • محصول: ۲۰۰۱، نیوزیلند و آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۱٪

همین چند لحظه پیش برومیر ( شان بین) قصد داشت که با به دست آوردن حلقه به هم نژادهای خود کمک اما جمع یاران را ترک کند. این کمک مساوی بود با خیانت به همراهان و خیانت به ماموریت. من و شمای مخاطب هم حسابی از دست او کفری بودیم و تصور می‌کردیم که تا پایان داستان از دست این مرد ظاهرا خبیث راحت نخواهیم بود و او تلاش می‌کند که به خواسته‌اش که همان حلقه است، دست یابد.

از طرف دیگر برومیر آشکار قصد دارد که پدر خود را تحت تاثیر قرار دهد. انگار تمام رفتارهایش به همین دلیل است و هیچ چیز هم بیش از به دست آوردن حلقه سبب‌ساز رضایت پدر نیست. اما از طرف دیگر او یک نجیب‌زاده‌ی شریف هم هست که می‌داند با زیر پا گذاشتن قولش مبنی بر حفاظت از فرودو (الایجا وود) و حلقه، دیگر چیزی برای افتخار کردن ندارد. او از نسل مردانی است که دوست دارند در میدان نبرد بمیرند، پس فرصت حمله‌ی اورک‌ها را به این راحتی‌‌ها از دست نخواهد داد.

دو نفر از اهالی «شایر» محاصره شده‌اند و چیزی تا مرگشان نمانده. برومیر خودش را سپر می‌کند و جانانه می‌جنگد و پس از دفع خطر در خون خود می‌غلتد و ما را تنها می‌گذارد با احساسات متناقضمان نسبت به او و این عذاب وجدان که همین چند لحظه پیش قضاوتی خطا از وی داشتیم.

۳۵. «تلما» و «لوییز» ادامه می‌دهند (تلما و لوییز Thelma and Louise)

۴۱ سکانس مرگ برتر تاریخ سینما + عکس

  • کارگردان: ریدلی اسکات
  • بازیگران: سوزان ساراندون، جینا دیویس، هاروی کایتل و برد پیت
  • محصول: ۱۹۹۱، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۵٪

پایان بندی فیلم «تلما و لوییز» قطعا مخاطب آرمان‌گرا را خوش خواهد آمد. زنانی که از جامعه‌ی مردسالار بریده‌اند و علیه تمام وجوه آن عصیان کرده‌اند، تصمیم ندارند که با تسلیم شدن پرچم پیروزی را تقدیم دشمن خود کنند. همان نمایندگان نظم مردسالار در قالب پلیس‌های مامور و معذور در تعقیب آن‌ها. تلما و لوییز، این قهرمانان جذاب فیلم ریدلی اسکات، در حال کلنجار رفتن با خود هستند که تصمیمی بگیرند در تردید که چه کنند؟ این تعقیب و گریز قطعا با دستگیری هر دو همراه خواهد بود اما نه تلما و نه لوییز هیچ علاقه‌ای به زندان رفتن ندارند.‌ آن‌ها چند روزی طعم زیبای زندگی آزاد را چشیده‌اند و این دنیا چیز جذاب دیگری برای آن‌ها ندارد.

پس ریدلی اسکات فیلمش را با مرگ این زنان آرمان خواه تمام می‌کند. آن هم مرگی با دستان خود در یکی از با شکوه‌ترین خودکشی‌های تاریخ سینما: پرش با اتوموبیل به ته دره با یک لبخد بزرگ بر لب.

۳۴. «تی ۸۰۰» باید نابود شود (نابودگر ۲: روز داوری Terminator 2: judgment day)

۴۱ سکانس مرگ برتر تاریخ سینما + عکس

  • کارگردان: جیمز کامرون
  • بازیگران: آرنولد شوارتزنگر، لیندا همیلتون و رابرت پاتریک
  • محصول: ۱۹۹۲، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪

تی ۸۰۰ (آرنولد شوارزنگر) که هیولایی نابودگر است و در طول درام در دل مخاطب و شخصیت‌های انسانی فیلم جا باز کرده. او رباتی است که برای نجات هستی به گذشته فرستاده شده و هرچه در توان دارد خرج می‌کند که از ربات پیشرفته‌تر شکست نخورد. یواش یواش و در یک همزیستی مسالمت‌آمیز با آدم‌ها چیزهایی یاد می‌گیرد که قطعا در وجود هیچ ماشینی نیست. انگار که فراتر از ماموریتش، پای شرافت و آبرویش هم در میان است.

به همین دلیل تی ۸۰۰ در پایان دیگر آن ربات بی احساس ابتدای فیلم نیست. حال می‌توان او را دوست داشت و جزیی از خانواده دانست. پسرک قهرمان فیلم هم که در آینده نجات دهنده‌ی زندگی انسانی است، او را جای پدر نداشته‌اش می‌پذیرد. اما ماموریت تمام شده. تی ۸۰۰ از پس تی ۱۰۰۰ برآمده است و باید راهی برای نابودی پیدا کند، او قدم به مواد مذاب می‌گذارد در حالی که شصتش را به نشانه‌ی موفقیت به پسرک و مادرش نشان می‌دهد؛ بنا به همه‌ی این دلایل است که از بین رفتن یک ربات را به مرگ تشبیه می‌کنم و سکانس پایانی فیلم «نابودگر ۲» را در این فهرست قرار می‌دهم.

۳۳. یک اشتباه اعضای فنی به خلق مرگی ماندگار ختم شد (سانجورو Sanjuro)

۴۱ سکانس مرگ برتر تاریخ سینما + عکس

  • کارگردان: آکیرا کوروساوا
  • بازیگران: توشیرو میفونه، تاتسویا ناکادای و تاکاشی شیمورا
  • محصول: ۱۹۶۲، ژاپن
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

پایان‌بندی دیگری در این فهرست. حقیقتا قرار نبود سکانس دوئل سانجورو (توشیرو میفونه) و هانبی (تاتسویا ناکادایی) این گونه تمام شود. قرار بود این سکانس نبردی بین دو شمشیرزن قهار در فیلم باشد که با پیروزی سانجورو تمام می‌شود و او هم راهش را می‌کشد و بدون توجه به سامورایی‌های تازه‌کار می‌رود؛ همین. اما یک نقص فنی ساده در سیستم پخش کننده‌ی مایعی که نقش خون را بازی می‌کرد و قرار بود در لحظه‌ی مشخصی جاری شود و زیر لباس تاتسویا ناکادایی گذاشته شده بود، باعث شد که همان مایع غلیظ جایگزین خون فواره بزند. جالب آن که بازیگران هم به کار خود ادامه دادند. کوروساوا هم از این تصویر خوشش آمد و نگهش داشت؛ این گونه یکی از نمادین‌ترین مرگ‌های تاریخ سینما ساخته شد.

اما موضوع دیگری هم با گذشت سال‌ها این مرگ را ماندگار می‌کند. همه‌ی ما این روزها با صحنه‌های فواره زدن خون از بدن شخصیت‌ها در فیلم‌ها آشنا هستیم و مدام آن‌ها را می‌بینیم؛ حال تصور کنید که اولینش در فیلمی به شکلی ناآگاهانه و بدون برنامه‌ریزی قبلی شکل گرفته و راه را برای دیگران باز کرده که حال آگاهانه دست به این انتخاب بزنند.

۳۲. جان دادن «پینا» کف آسفالت لخت خیابان به مرگی نمادین در جنبش نئورئالیسم تبدیل می‌شود (رم، شهر بی‌دفاع Rome, open city)

۴۱ سکانس مرگ برتر تاریخ سینما + عکس

  • کارگردان: روبرتو روسلینی
  • بازیگران: آنا مانیانی، آلدو فابریزی
  • محصول: ۱۹۴۵، ایتالیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۱۰۰٪

تنها دو ماه پس از خروج آلمان از خاک ایتالیا روبرتو روسلینی به همراه دستیارانش پروژه‌ی ساخت فیلم را کلید زد تا نتایج دهشتناک اشغال و جنگ را به شکلی واقع‌بینانه به تصویر بکشد. فیلمی که به یکی از نمادهای جنبش نئورئالیسم تبدیل شد. در نیمه‌ی ابتدایی فیلم قهرمان داستان زنی به نام پینا با بازی معرکه‌ی آنا مانیانی است که در گیر و دار جنبش مقاومت و ماموران آلمان هیتلری دست و پا می‌زند و سعی می‌کند از مردی که دوستش دارد، مراقبت کند. در آخر ماموران با هجوم به ساختمان فکسنی محل زندگی او، دوستانش را می‌گیرند و می‌برند و او دوان دوان طول خیابان را ملتمسانه طی می‌کند و دوربین که از کامیون حمل متهمان صحنه را نظاره می‌کند، بی‌رحمانه از او دور می‌شود. ماموری گلوله‌ای شکلیک می‌کند و تمام.

پینا یا همان زن تبدیل به نماد معصومیتی می‌شود که دیگر در این دنیا وجود ندارد. جنگ  این نماد مقاومت و زنانگی را می‌کشد تا جهان پس از او به جایی تاریک‌تر تبدیل شود. روسلینی نیمه‌ی ابتدایی فیلم را این‌ گونه تمام می‌کند تا در ادامه مهر تاییدی بزند بر دنیای تیره‌تری که با مرگ او شکل گرفته است.

۳۱. «پدر کاراس» از پنجره به بیرون پرت می‌شود (جن‌گیر The exorcist)

۴۱ سکانس مرگ برتر تاریخ سینما + عکس

  • کارگردان: ویلیام فریدکین
  • بازیگران: الن برنستین، لی جی کاب، مکس فون سیدو و جیسون میلر
  • محصول: ۱۹۷۳، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۳٪

پدر مرین (مکس فون سیدو) به محض رسیدن به خانه‌ی موردنظر به پدر کاراس (جیسون میلر) درباره‌ی قدرت این جن شیطانی هشدار می‌دهد و او را از خطرات پیش رو آگاه می‌کند. در حین آیین جن‌گیری،‌ شیطان تسخیرکننده‌ی دخترک روی پدر کاراس تمرکز می‌کند و او را بابت مرگ مادرش سرزنش می‌کند. کاراس به شیطان می‌گوید که او مادرش نیست. هر دو اتاق را ترک می‌کنند تا درباره‌ی نحوه‌ی مجادله با آن شیطان بحث کنند. پدر مرین به اتاق بازمی‌گردد و پدر کاراس در بازگشت جنازه‌ی او را می‌یابد.

پدر کاراس در ادامه خودش وظیفه‌ی جن‌گیری را بر عهده می‌گیرد و درست در زمانی که به نظر می‌رسد شیطان در حال ترک بدن دخترک بیچاره است، احساس می‌کند که خودش به تسخیر جن درآمده. پس از پنجره به بیرون شیرجه می‌زند و از آن پله‌های کذایی که از اول فیلم روی اعصاب پلیس داستان بود، به پایین پرت می‌شود و می‌میرد. فداکاری این مرد برای نجات دختر، دل مخاطب را می‌لرزند.

۳۰. «هری لایم» قاتل، در فاضلاب شهر وین گیر می‌کند (مرد سوم The third man)

۴۱ سکانس مرگ برتر تاریخ سینما + عکس

  • کارگردان: کارل رید
  • بازیگران: ارسن ولز، جوزف کاتن و آلیدا ولی
  • محصول: ۱۹۴۹، انگلستان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۹٪

هری لایم (ارسن ولز) بالاخره توسط نیروی پلیس و دوستش (جوزف کاتن) در تله می‌افتد. در همانجایی که شهر را به دو نیمه تقسیم می‌کند؛ همان جایی که محل فرار و البته رفت و آمد یواشکی هری در طول این مدت بوده. کارل رید در یک همکاری آشکار با ارسن ولز دوربینش را در میان این فاضلاب و این هزارتو می‌گرداند تا استیصال این مرد به دام افتاده را ترسیم کند. او می‌دود و می‌دود و به دنبال ذره‌ای نور می‌گردد تا امیدی پیدا کند و درست در زمانی که نوری می‌بیند، دستانش را به سمت دریچه‌ی فاضلاب می‌برد تا آن را باز کند. در نمایی شاهکار کارل رید از سطح خیابان فقط انگشتان بیرون زده‌ی او نمایش می‌کند که ملتمسانه خواستار رهایی است اما به آن نمی‌رسد.

باز نشدن دریچه راهی جز بازگشت باقی نمی‌گذارد. اما هری لایم اهل تسلیم شدن نیست و در یک درگیری کاری می‌کند که کشته شود. مخاطب با مرگ هری لایم و این سکانس باشکوه نمی‌داند که برای این جنایتکار اشک بریزد یا دلش خنک شود؛ چرا که او یکی از غریب‌ترین و البته خوش‌ تیپ‌ترین جانیانی بود که تاریخ سینما به خودش دیده است.

۲۹. همان بهتر که «میشل» جوانمرگ شد (از نفس افتاده Breathless)

۴۱ سکانس مرگ برتر تاریخ سینما + عکس

  • کارگردان: ژان لوک گدار
  • بازیگران: ژان پل بلموندو، جین سیبرگ
  • محصول: ۱۹۶۰، فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷٪

میشل با بازی ژان پل بلموندو خبر ندارد که معشوقش او را به پلیس فروخته. شاید هم دارد اما بی‌خیال‌تر از آن است که خم به ابرو بیاورد. او در تمنای جوانی و جوان ماندن هر کاری که می‌توانسته کرده و حال کاری ندارد جز این که اجازه ندهد پیر شود. از خانه بیرون می‌زند در حالی که پلیسی منتظر است. میشل دوست دارد مانند شخصیت‌های سینمای آمریکایی در جوانی بمیرد.

پس توجهی به اخطار پلیس نمی‌کند و گلوله می‌خورد. رقص کنان در حالی که تیری در بدن دارد سنگفرش کوچه را طی می‌کند و به زمین می‌افتد. دوربین به سمتش حرکت می‌کند و پاتریشیای محبوبش هم همان جا است. چند خطی که او در آن لحظات پایانی می‌گوید تبدیل به مانیفستی برای جوانان موج نویی می‌شود.

۲۸. چرا برای بار دوم دقت نکردی «اسکاتی» (سرگیجه Vertigo)

۴۱ سکانس مرگ برتر تاریخ سینما + عکس

  • کارگردان: آلفرد هیچکاک
  • بازیگران: جیمز استیوارت، کیم نواک
  • محصول: ۱۹۵۸، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪

اسکاتی (جیمز استیوارت) دوباره به آن کلیسای اسپانیایی آمده. جایی در دل جنگل، جایی که هیچ شاهدی نیست تا به او دل ببندد. یک بار مادلین (کیم نواک) محبوبش را در این جا از دست داده، به خاطر ترس از ارتفاع لعنتی‌اش. همان سرگیجه‌ای که در ابتدای فیلم سبب مرگ پلیس همراهش شد و او را از کار بیکار کرد. حال که می‌داند اصلا مادلینی در کار نبوده و همه‌ی داستان با هنرمندی همین جودی (باز هم کیم نواک) اجرا شده، از او می خواهد که به بالای ناقوس کلیسا برود. می‌خواهد بداند که در آن روز چه گذشته و چه بر سرش آمده.

اسکاتی تمام زورش را می‌زند که این بار سرگیجه نگیرد. از ارتفاع نترسد و پا به پای جودی پله‌ها را طی کند. اما این بار تفاوتی در میان است؛ جودی میلی به بالا رفتن ندارد و این کار صحنه‌سازی اسکاتی را به هم می‌زند. پس او تلاشش را می‌کند که جودی را به بالا ببرد. اگر بار اول، افتادن کسی از آن بالا فقط یک پاپوش بود، حال اسکاتی قاتلی است که جودی را قربانی عشق اثیری خودش کرده است؛ چون این بار جودی واقعا از بالای ناقوس کلیسا سقوط می‌کند و به خاطره‌ی تلخ مادلین ماحق می‌شود.

۲۷. من چی کار کردم؟ (پل رودخانه کوای The bridge on the river Kwai)

۴۱ سکانس مرگ برتر تاریخ سینما + عکس

  •  کارگردان: دیوید لین
  • بازیگران: ویلیام هولدن، الک گینس و جک هاوکینز
  • محصول: ۱۹۵۷، آمریکا و انگلستان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪

کلنل نیکلسون، فرمانده‌ی قوای انگلیسی دربند ژاپنی‌ها، تمام تلاش خود و یگانش را به کار گرفته تا پلی تر و تمیز بسازد. اما این پل متعلق به نیروهای ژاپنی خواهد بود و به آن‌ها کمک می‌کند که به قوای هموطنش حمله کنند. کلنل چنان در این راه تلاش کرده که کلا جنگ را از بین برده است. به قول معروف: هر آنگاه که در مغاک نگاه می‌کنی، مواظب باش که خود به آن تبدیل نشوی. و متاسفانه جناب کلنل خودش تبدیل به آن مغاک شده است.

حال نیروهای آمریکایی با همکاری دیگر انگلیسی‌ها قصد دارند که پل را منفجر کنند. تازه کار پل تمام شده و نیکلسون با افتخار به آن نگاه می‌کند. قدرت مهندسی انگلیسی را به ژاپنی‌ها ثابت کرده اما به چه قیمت؟ نیروهای آمریکایی آهسته و بی سر و صدا بمب‌ها را کار می‌گذارند. منتظر رسیدن اولین قطار باربری هستند که هم پل و هم قطار را منفجر کنند اما کلنل متوجه سیم‌‌های اتصال بمب می‌شود. او با دنبال کردن سیم‌ها به محل چاشنی بمب می‌رسد و فرمانده‌ی ژاپنی را هم خبر می‌کند. ماموریت در خطر است و ژاپنی‌ها در آستانه‌ی پیروزی. نبردی میان آمریکایی‌های کمین کرده و انگلیسی راه گم کرده و ژاپنی‌ها در می‌گیرد و تازه کلنل نیکلسون به یاد می‌آورد که کشورش در حال نبرد است و او هم افسری رده بالا است. در حالی که با خود زمزمه می‌کند: «من چی کار کردم؟» جان می‌دهد و روی چاشنی بمب می‌افتد و پل منفجر می‌شود.

۲۶. واقعا چه کسی «لیبرتی والانس» را کشت؟ (مردی که لیبرتی والانس را کشت The man who shot Liberty Valance)

۴۱ سکانس مرگ برتر تاریخ سینما + عکس

  • کارگردان: جان فورد
  • بازیگران: جان وین، جیمز استیوارت، لی ماروین و ورا مایلز
  • محصول: ۱۹۶۲، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪

جیمز استیوارت در این حماسه‌ی باشکوه جان فورد نقش مردی را بازی می‌کند که در دوران عوض شدن همه چیز باید حاکمیت قانون را اجرا کند. او در سنین پیری که سناتور هم شده، درست در زمانی که دوست دیرینش مرده به شهری کوچک بازمی‌گردد که همه چیز از آن جا شروع شد. حال آن شهر متمدن شده و دیگر خبری از آن گنداب سابق نیست. همان گندابی که دست و پا می‌زد تا به آستانه‌ی دروازه‌های تمدن برسد. خلاصه که در آن روزگار مردی شرور قصد جان استودارد را داشته و او را به دوئل دعوت کرده است و او هم تصور می‌کرده که آن مرد ترسناک را در حالی که اصلا تیراندازی بلد نبوده، از بین برده است.

ما دوبار این سکانس مرگ را در فلاش بک می‌بینیم. یک بار از دریچه‌ی چشم استودارد قبل از پیری، با این تصور که او آن جانی یا همان لیبرتی والانس را در دوئل کشته و یک بار هم از زاویه‌ی دید همان دوستش تازه درگذشته‌اش یعنی تام دانافین (جان وین). دومی نشان می‌دهد که این تام بوده که در تاریکی کمین کرده و لیبرتی والانس را از پا درآورده است و هیچ وقت هیچ نگفته. عدم افشای حقیقت هم سبب شهرت استودارد تازه کار شده و او را به این جا رسانده است.

اما تام چرا این کار را کرده؟ او آگاهانه می‌دانسته که دوران مردان خوش قلب بزن بهادر در غرب وحشی تمام شده و اصلا دیگر دوران خود غرب وحشی هم تمام است. همه چیز در حال پوست‌اندازی است و دنیای جدید نیازی به امثال او ندارد و دقیقا مردانی مانند استودارد می‌خواهد که به جای اسلحه کتاب قانون به دست دارند. پس صدای آن چه که بر خودش گذشته را در نمی‌آورد و در گمنامی می‌میرد و حتی محبوبش را هم به سناتور واگذار می‌کند. به قول سناتور در پایان فیلم «هیچ چیز برای مردی که لیبرتی والانس را کشت، به اندازه‌ی کافی خوب نیست.»

۲۵. جنون آمریکایی یا پرش از ارتفاع با بمب هسته‌ای؟ (دکتر استرنج‌لاو Dr. Strangelove)

۴۱ سکانس مرگ برتر تاریخ سینما + عکس

  • کارگردان: استنلی کوبریک
  • بازیگران: پیتر سلرز، جرج سی. اسکات و استرلینگ هایدن
  • محصول: ۱۹۶۴، آمریکا و انگلستان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۴ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪

فیلم «دکتر استرنج‌لاو» پر از لحظه‌های واقعا تلخی است که استنلی کوبریک آن‌ها را با طنازی برگزار می‌کند. او جنگ سرد را یک جنون دیوانه‌وار نشان می‌دهد و سوالی اساسی را مطرح می‌کند: چه تضمینی است که همه‌ی افراد حاضر در راهروها و اتاق‌های تصمیم گیری سیاسی، همه افراد کشوری و لشکری کشوری مثل آمریکا یا شوروی عاقل باشند؟ آیا حضور یک دیوانه برای اتمام دنیا کافی نیست؟

در چنین حالتی است که تصور می‌کنید که دیوانه‌ترین فرد فیلم همان ژنرال آمریکایی است که دستور حمله به خاک شوروی را صادر کرده اما با هر چه جلوتر رفتن داستان متوجه می‌شوید که اشتباه می‌کنید. این عنوان با قدرت در اختیار سرگرد تی جی کینگ کنگ قرار می‌گیرد که تمام تلاش خود را می‌کند و بمب را دقیقا روی هدف می‌اندازد. اما قضیه به همین جا ختم می‌شود و استنلی کوبریک این مرگبازی را همین قدر خشک و خالی تصویر می‌کند؟ البته که خیر. جناب سرگرد کلاه ارتشی خود را در می‌آورد، کلاه کابوی بر سر می‌گذارد و طوری سوار بر بمب هیدروژنی می‌شود که انگار در حال رام کردن اسبی در دل دشت‌های تگزاس است. این گونه استنلی کوبریک رام کردن بمب هسته‌ای را هم به چیزی شبیه به جنون آمریکایی تشبیه می‌کند با این تفاوت که این جنون باعث نابودی خود سرگرد و البته جهان هم خواهد شد. و طبعا و پس از اثابت بمب با هدف من و شما هم با این سوال مواجه خواهیم شد که: اگر همه‌ی این اتفاقات به وقوع بپیوندد آن گاه چه؟

۲۴. جان کندن کف آسفالت لخت خیابان (شجاعان تنها هستند lonely are the brave)

۴۱ سکانس مرگ برتر تاریخ سینما + عکس

  • کارگردان: دیوید میلر
  • بازیگران: کرک داگلاس، جینا رولندز و والتر متئو
  • محصول: ۱۹۶۲، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪

کرک داگلاس سکانس مرگ معرکه کم ندارد. می‌شد مردن او در فیلم «آخرین غروب آفتاب» (the last sunset) از رابرت آلدریچ یا مرگش در فیلم «داستان کارآگاهی» (detective story) از ویلیام وایلر را هم در این لیست گذاشت یا حتی آن قدم زدن و ولو شدن کف اتاق تحریریه‌ی فیلم «تکخال در حفره» (ace in the hole) ساخته‌ی بیلی وایلدر را. اما مردن او در فیلم دیوید میلر چیز دیگری است.

جان برنز (کرک داگلاس) کاری به کار این دنیا ندارد. از همان ابتدا که مخاطب را گول می‌زند تا ما تصور کنیم که با فیلمی در دوران غرب وحشی طرفیم تا نقشه‌ی سرقتش، خبر از این می‌دهد که دورانش مدت‌ها است به سر آمده. یا باید این نظم نوین را بپذیرد و دست از آن دوران سپری شده در غرب وحشی بردارد و یا به زندان برود. اما او نقشه‌ی دیگری در سر دارد و آن هم فرار از این دنیا به هر قیمتی است. اما آن چه کارگردان بر سرش نازل می‌کند مرگی متفاوت و ماندگار است که باورش ندارد.

او در حالی که پلیس گام به گام تعقیبش می‌کند با اسبش از دامنه‌ی کوه بالا می‌رود؛ تصور می‌کند که در دوران مدرن و با پلیس‌های مدرن بازی را به زمین خودش یعنی همان طبیعت وحشی کشانده و می‌تواند قسر در برود. و پس از شلیک پلیس سقوط می‌کند و با همان اسب با کامیونی که بارش سنگ توالت است برخورد می‌کند. روی آسفالت جان می‌کند تا یوایش یواش بمیرد در حالی که به نظر می‌رسد هنوز آمادگی مردن نیست. این مرگ نمادین و برخورد با چنین کامیونی اشاره‌ای صریح به این موضوع است که دوران این مرد مدت‌ها است که تمام شده و او و امثال او باید به زباله‌دانی تاریخ بپیوندند. اندر احوالات اهمیت و تاثیرگذاری این مرگ در تاریخ سینمای خودمان همین بس که مسعود کیمیایی سکانس مرگ رضا در فیلم «رضاموتوری» را با الهام از مرگ همین جان برنز ساخت.

۲۳. وقتی رییس نمی‌تواند مجنون شدن مک‌مورفی را تحمل کند (پرواز بر فراز آشیانه فاخته one flew over the cuckoo’s nest)

۴۱ سکانس مرگ برتر تاریخ سینما + عکس

  • کارگردان: میلوش فورمن
  • بازیگران: جک نیکلسون، لوییز فلچر
  • محصول: ۱۹۷۵، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪

رابطه‌ی مک‌مورفی (جک نیکلسون) و رییس در فیلم «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» رابطه‌ی غریبی است. رییس که ظاهرا توان تصمیم‌گیری ندارد به مک‌«ورفی دل بسته که هیچ گاه از تب و تاب نمی‌افتد. حضور مک‌مورفی در بیمارستات روانی فیلم سبب شده که همه‌ی آن دیوانگان بفهمند که چه ظلمی را تحمل می‌کنند و حال دیگر قصد جا زدن ندارند. دل بستن تک تک آن‌ها به مک‌مورفی به این معنا است که ایشان تنها راه فرار خود از این یکنواختی و ظلم را در همراهی با او می‌بینند. اما مک‌مورفی برای رییس آدم دیگری است.

این دو در سرتاسر فیلم یکدیگر را کامل می‌کنند. در همان بازی نمادین بسکتبال می‌توان آشکارا این نکته را دید. مک‌مورفی بر دوش رییس نشسته و قامت بلند او کار را ساده می‌کند. به همین دلیل وقتی روسای بیمارستان روانی/ زندان و در صدر آن‌ها پرستار راچد از دست مک‌مورفی عاصی می‌شوند و فراموش می‌کنند که او خلافکاری است که برای رهایی از زندان خودش را به دیوانگی زده و فقط و فقط به فرار از آن جا فکر می‌کند، وی را به دستگاه شوک الکتریکی می‌بندند و واقعا مجنونش می‌کنند، رییس تحمل نمی‌کند. او نمی‌تواند این مک‌مورفی بی‌خاصیت را ببیند که مانند تکه گوشتی یک جا افتاده و فقط ضربانش می‌زند. پس بالشتی برمی‌دارد و او را خفه می‌کند تا یکی از جذاب‌ترین رفاقت‌های تاریخ سینما با ترحمی خشن پایان بپذیرد.

۲۲. مردی که به ته جهنم سفر کرد و شیطان را کشت (اینک آخرالزمان apocalypse now)

۴۱ سکانس مرگ برتر تاریخ سینما + عکس

  • کارگردان: فرانسیس فورد کوپولا
  • بازیگران: مارتین شن، مارلون براندو و رابرت دووال
  • محصول: ۱۹۷۹، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۴ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪

فیلم «اینک آخرالزمان» فراتر از یک فیلم مملو از سکانس‌های جنگی، هزارتویی برای کشف چگونگی گم شدن هویت یک تمدن در غبار تاریخ است. اینکه چگونه آدمی با گذر از دالان‌های تاریک وجودش و پذیرش تمام سایه‌های درونش به نبش قبر گذشته‌ی حیوانی خود دست می‌زند. فصل پایانی فیلم و بازی موش و گربه دو طیف ماجرا و خطابه‌های درخشان سرهنگ کورتز با بازی براندو، از بهترین سکانس‌های یک فیلم جنگی در تاریخ سینما است. اما ما این سکانس را به خاطر چیز دیگری انتخاب کرده‌ایم.

در انتهای همین سکانس است که کاپیتان ویلارد (مارتین شین) برای رد شدن از حواریون سرهنگ کورتز از دل آب بیرون می‌زند و مانند یک کماندوی ورزیده با چاقو/ قمه‌ای به سراغ سرهنگ می‌رود. او سرهنگ را می‌کشد در حالی که انگار سرهنگ هنوز هم در حال بازگو کردن مانیفست تلخ خود نسبت به زندگی است. سرهنگ دو بار و با تاکید می‌گوید: «وحشت … وحشت» و جان می‌دهد. فرانسیس فورد کوپولا در کنار مدیر فیلم‌برداری‌اش ویتوریو استورارو و مارلون براندو کاری کرده‌اند که اگر نویسنده‌ی کتاب «دل تارکی» یعنی جوزف کنراد زنده بود به این بازسازی معرکه از مرگ سرهنگ دست مریزاد می گفت.

۲۱. این فقط یکی سکانس مرگ نیست؛ رسما کشتار است (راننده تاکسی Taxi driver)

۴۱ سکانس مرگ برتر تاریخ سینما + عکس

  • کارگردان: مارتین اسکورسیزی
  • بازیگران: رابرت دنیرو، هاروی کایتل و جودی فاستر
  • محصول: ۱۹۷۶، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪

تراویس بیکل (رابرت دنیرو) از دست این همه کثافت بریده. او پس از طرد شدن از سمت محبوب و عدم امکان ترور نامزد ریاست جمهوری باید حتما کاری کند وگرنه دیوانه خواهد شد. سبز شدن یک دختر نوجوان در برابرش و رودر رو شدن با پاانداز او هدف جدیدی به تراویس می‌دهد. او که مدت‌ها زدودن آشغال‌های کف خیابان را در برابر آینه تمرین کرده حال با آن مدل موهای موهاکی که خبر از یک عصیان کور می‌دهد، به سراغ مردی می‌رود که کارش سواستفاده و کسب درآمد از دختران نوجوان است.

تراویس وارد می‌شود. رنگ حاکم بر فضا به زرد تمایل دارد و تاریکی در انتهای راهرو به چشم می خورد. انگار ناگهان خود را وسط یکی از فیلم‌های اسلشر پیدا کرده‌ایم. تراویس شروع به شلیک می‌کند اما کسی قصد تسلیم شدن ندارد و حمام خون راه می‌افتد. تراویس پس از لت و پار کردن دیگران و راه انداختن حمام خون، کشان کشان خود را به اتاق دختر می‌رساند و دسشت را طوری روی شقیه‌اش می‌گذارد که انگار با اسلحه‌ای خیالی به مغز خود شلیک می‌کند. او همه‌ی خلافکارها را کشته و خودش تا مرگ فاصله‌ای ندارد.

۲۰. فراموشش کن «جک». اینجا محله‌ی چینی‌ها است (محله چینی‌ها Chinatown)

۴۱ سکانس مرگ برتر تاریخ سینما + عکس

  • کارگردان: رومن پولانسکی
  • بازیگران: جک نیکلسون، فی داناوی و جان هیوستن
  • محصول: ۱۹۷۴، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪

کارآگاه جک گیتیس (جک نیکلسون) ترتیبی داده که هر دو زن از دست پدر جنایتکار خود فرار کنند و به مکزیک بروند. همین چند لحظه پیش بوده که هم من و شما و هم گیتیس از رابطه‌ی سردمداران خلافکاران با این دو زن باخبر شده‌ایم و هیچ چیز به اندازه‌ی رهایی آن‌ها از چنین مرد جانی ما را خوشحال نمی‌کند. به ویژه برای دختر دومی دل می‌سوزانیم که ضعیف‌تر است و بلد نیست با این دنیا کنار بیاید. گیتیس می‌داند که تحت هیچ شرایطی دست پدر خلافکارش نباید به این دختر معصوم برسد.

آن‌ها می‌رانند تا به مجله چینی‌ها برسند. همان جایی که سبب شده گیتیس از اداره‌ی پلیس بیرون برود. دوباره همان جا و دوباره دلهره دست از سر ما برنمی‌دارد. آیا این تقدیری شوم است که دوباره می‌خواهد گیتیس را قربانی کند؟ ?

شاید از نوشته‌های زیر خوشتان بیاید
نظر خود را درباره این پست بنویسید ...

منوی سریع