2 سال پیش / خواندن دقیقه

اشعار زیبای تنهایی | شعر تنهایی از شاعران معروف | شعر نو

اشعار زیبای تنهایی | شعر تنهایی از شاعران معروف | شعر نو

اشعار زیبا و کوتاه تنهایی

من چه تنها و غریبم
بی تو در دریای هستی
ساحلم شو غرق گشتم
بی تو در شب‌ های مستی

*****

رفتی و لمس دستت برام یه حسرت شده
هَمه کَسَم تو هَستی دنیام چه خلوت شده

*****

نرو تنهام نذار با درد و غم‌ هام
اگر چه دلخوری از خیلی حرفام
به قرآنی که از سایه‌ اش گذشتم
به جون هر دوتامون خیلی تنهام

*****

شب بود و شمع بود و من بودم و غم
شب رفت و شمع سوخت و من ماندم و غم

*****


شعر کوتاه در مورد تنهایی

من آن گلبرگ مغرورم نمی میرم ز بی آبی
ولی بی دوست میمیرم در این مرداب تنهایی

*****


شعرهای تنهایی غمگین و کوتاه

مپرسم دوش چون بودی به تاریکی و تنهایی
شب هجرم چه می‌ پرسی که روز وصل حیرانم

شبان آهسته مینالم مگر دردم نهان ماند
به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم


سعدی

*****

حالا من ماندم و میان دستانم دست تنهایی
عاشق کش ای تلفیق خنجر و خون و زیبایی

*****

شعر غمگین تنهایی

باختم در عشق اما باختن تقدیر نیست
ساختم با درد تنهایی مگر تقدیر چیست؟


*****

تو نباشی کنار من یعنی
دردهایی غریب در راهند
بی تو اینجا میان تنهایی
دست‌ هایم پناه می‌ خواهند

*****

طرح چشمان قشنگت در اتاقم نقش بسته
شعر می گویم به یادت در قفس غمگین و خسته
من چه تنها و غریبم بی تو در دریای هستی
ساحلم شو غرق گشتم بی تو در شب های مستی

*****

تا شد آشنا جانم با نوای تنهایی
عالمی دگر دارم در هوای تنهایی
بیگانه به لبخندم دل به کس نمی‌ بندم
اشک دیده‌ ای دارم آشنای تنهایی


*****

شعر تنهایی از شاعران معروف

کم نامه ی خاموش برایم بفرست
از حرف پرم گوش برایم بفرست
دارم خفه می شوم در این تنهایی
لطفا کمی آغوش برایم بفرست

*****

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی

حافظ


*****

بیا مثل مرغان آشفته هجرت کنیم
افق را به مهمانی پونه دعوت کنیم
بیا مثل پروانه های غریب نیاز
به مهتاب شب های تنهایی عادت کنیم

*****

هیچ کس ویرانی‌ ام را حس نکرد
وسعت تنهایی‌ ام را حس نکرد
در میان خنده‌ های تلخ من
گریه پنهانی‌ ام را حس نکرد

*****

اشعار زیبای تنهایی

مثل آتیش تو صحرا
یا که طوفان تو دریا
مثل ظلمت توی شب ها
جون به لب موندم و تنها

*****

دلا خو کن به تنهایی
که از تن ها بلا خیزد..

*****

کاش میشد هیچکس تنها نبود
کاش میشد دیدنت رویا نبود
گفته بودی با تو میمانم ولی
رفتی و گفتی که اینجا جا نبود

*****

نظری کن، که به جان آمدم از دلتنگی
گذری کن: که خیالی شدم از تنهایی

گفته بودی که: بیایم، چو به جان آیی تو
من به جان آمدم، اینک تو چرا می‌نایی؟

عراقی

*****

اشعار دلتنگی و تنهایی

در پیله ی تنهایی و بی شانگی ام
بیدار شده ست حس دیوانگی ام
دوران شفیرگی، تمام است و رسید
هم رقصیِ آفتاب و پروانگی ام…

*****

شب بخیر ای سبب مستی و شیدایی من
شده عشقِ تو یقین، علتِ رسوایی من
آرزویم همه این است ببینم رویت
تا به پایان برسد این غمِ تنهایی من

*****

شعر نو تنهایی

زندگی چون قفس است
قفسی تنگ پر از تنهایی
و چه خوب است دم غفلت آن زندان‌ بان
و سپس بال و پر عشق گشودن
بعد از آن هم پرواز

*****

تلخ است
همه فکر کنند سرت شلوغ است
و تنها خودت بدانی چقدر تنهایی

*****

یاد گرفته‌ ام تنهایی را
ماهرانه پشت روزنامه‌ ای
پنهان کنم
اما از مهتاب
که بوی شانه‌ های تو میداد
چیزی را نمی‌ توان پنهان کرد

*****

تنهایی
رگ تپنده ای در
جان هر آدمی ست
که با شب اخت شده
که با شب آرامش می یابد
و هم آغوش می شود

*****

شعرهای کوتاه تنهایی

بی تو مرا
از روی صندلی های دو نفره
بلند میکنند
تا بتوانند
کنار هم بنشینند

*****

نگو که تنهایی ام را از بر می‌ خوانی
یا شبم را از صبح می‌ تکانی
نمی‌ توانی…
تو دوری
مشکلی نیست
من همانم که برای دیدن لبخندت
دنیا را قلقلک میدهم
بگذار جهان به من بخندد
تماشای لبخندت
آبروی من است
آماده باش!

*****

ساعت همیشه
به وقت تنهایی کند نمی‌ گذرد
گاهی به وقت انتظار
جان به لب می‌ رسد

*****

انگشتت را هر جای
نقشه خواستی بگذار
فرقی نمی‌ کند
تنهایی من
عمیق‌ ترین جای جهان است
و انگشتان تو
هیچ وقت به عمق فاجعه پی نخواهند برد

*****

تمام جاده‌ های جهان را
به جستجوی نگاه تو آمده‌ ام پیاده
این تو و این پینه‌ های پای من
حالا بگو در این تراکم تنهایی
مهمان بی چراغ نمی‌ خواهی؟

*****

اشعار تنهایی

تو باش
نه به این خاطر که
در این دنیای بزرگ تنها نباشم
تو باش
تا در دنیای بزرگ تنهایی‌ ام
تنهاترین باشی

*****

در آهنگ سکوتم
فریادی ست پر از
تنهایی های صد ساله
چند تا خط روی دیوار بکشم
تا کسی پیدا شود
و بیاید به ملاقاتم؟

*****

ای تنهایی
بمان با من
بمان با من
اینجا مردم شهر بی رحم اند
اینجا سر یک تکه نان
همه باهم می جنگند
می جنگند

*****

افسوس که
هیچ وقت نفهمیدی
چیزی که
انسان را
از پا در می آورد
تنهایی نیست
احساس تنهاییست

*****

امشب
ساقه معنی را
وزش دوست تکان خواهد داد
بهت پرپر خواهد شد
ته شب یک حشره
قسمت خرم تنهایی را
تجربه خواهد کرد

سهراب سپهری

*****

اشعار طولانی تنهایی

غمخوار من! به خانه‌ی غم‌ ها خوش آمدی
با من به جمع مردم تنها خوش آمدی

بین جماعتی که مرا سنگ می‌ زنند
می‌ بینمت، برای تماشا خوش آمدی

راه نجات از شب گیسوی دوست نیست
ای من! به آخرین شب دنیا خوش آمدی

پایان ماجرای دل و عشق روشن است
ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی

با برف پیری‌ ام سخنی بیش از این نبود
منت گذاشتی به سر ما خوش آمدی

ای عشق، ای عزیز ترین میهمان عمر
دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی

فاضل نظری

*****

چند اندر میان غوغایی
خوی کن پاره پاره تنهایی

خلوتی را لطیف سوداییست
رو بپرسش که در چه سودایی

خلوت آنست که در پناه کسی
خوش بخسپی و خوش بیاسایی

زیر سایه درخت بخت آور
زود منزل کنی فرود آیی

ور تو خواهی که بخت بگشاید
زیر هر سایه رخت نگشایی

سوی انبان ما و من نروی
گر چه او گویدت که از مایی

رو به خود آر هر کجا باشی
روسیاه‌ست مرد هرجایی

خود تو چیست بیخودی زان کس
که از او در چنین تماشایی

چون رسیدی به شه صلاح الدین
گر فسادی سوی صلاح آیی

مولوی

*****

یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
دیده ام خیره به ره ماند و نداد
نامه ای تا دل من شاد کند

خود ندانم چه خطایی کردم
که ز من رشته ی الفت بگسست
در دلش جایی اگر بود مرا
پس چرا دیده به دیدارم بست

هر کجا می نگرم، باز هم اوست
که به چشمان ترم خیره شده
درد عشقست که با حسرت و سوز
بر دل پر شررم چیره شده

گفتم از دیده چو دورش سازم
بیگمان زودتر از دل برود
مرگ باید که مرا در یابد
ورنه دردیست که مشکل برود

می کشندم چو در آغوش به مهر
پرسم از خود که چه شد آغوشش
چه شد آن آتش سوزنده که بود
شعله ور در نفس خاموشش

شعر گفتم که ز دل بردارم
بار سنگین غم عشقش را
شعر خود جلوه یی از رویش شد
با که گویم ستم عشقش را

مادر، این شانه ز مویم بردار
سرمه را پاک کن از چشمانم
بکن این پیرهنم را از تن
زندگی نیست بجز زندانم

تا دو چشمش به رخم حیران نیست
به چکار آیدم این زیبایی
بشکن این آینه را ای مادر
حاصلم چیست ز خود آرائی

در ببندید و بگویید که من
جز از او از همه کس بگسستم
کس اگر گفت چرا؟ باکم نیست
فاش گویید که عاشق هستم

قاصدی آمد اگر از ره دور
زود پرسید که پیغام از کیست
گر از او نیست، بگویید آن زن
دیرگاهیست، در این منزل نیست

فروغ فرخزاد

*****

از غمت روز و شب به تنهایی
مونس عاشقان سودایی

عاشقان را ز بیخ و بن برکند
آتش عشقت از توانایی

عشق با نام و ننگ ناید راست
ندهد عشق دست رعنایی

عشق را سر برهنه باید کرد
بر سر چارسوی رسوایی

بس که خفتند عاشقان در خون
تا تو از رخ نقاب بگشایی

تا ز ما ذره‌ ای همی ماند
تو ز غیرت جمال ننمایی

در حجابیم ما ز هستی خویش
ما نهانیم و تو هویدایی

هستی ما به پیش هستی تو
ذره‌ ای هستی است هر جایی

هستی ما و هستی تو دویی است
راست ناید دویی و یکتایی

نیست عطار را درین تک و پوی
هیچ راهی به جز شکیبایی

عطار

*****

کاش قلبم درد تنهایی نداشت
چهره‌ ام هرگز پریشانی نداشت

برگ‌ های آخر تقویم عشق
حرفی از یک روز بارانی نداشت

کاش میشد راه سرد عشق را
بی خطر پیمود و قربانی نداشت


شاید از نوشته‌های زیر خوشتان بیاید
نظر خود را درباره این پست بنویسید ...

منوی سریع