خوش اومدین به وبلاگ من . اینجام تا از خاطرات و سوتی و سرگذشتهای واقعی شما بگم .
2 سال پیش / خواندن دقیقه

خاطرات مدرسه

خاطرات مدرسه

بیاید هر کدوم خاطره ه ای از مدرسه بگیم، مثل تلخی هاش، خوشی هاش، سوتی ها مون، زیر آب زدن هامون، فروختن معلم هامون به بقیه دبیرها یا مدیر !!!  و موارد دیگه .

+ حتی اگه لازم میدونید، در مورد نکات مثبت و منفی هاش هم اینجا صحبت کنید تا کارکنان مدرسه و دانشگاهی که احیانا این پست رو میبینند، یه تلنگری برای اونا هم بشه و شاید رفتارشون رو در آینده اصلاح کنند یا نکات خوبی که رعایت میکنند رو تقویت کنند.

خاطرات تون رو برامون کانت کنید تا منتشر بشه

*******************************

من تا اول راهنمایی تا حالا شاگرد اول نشده بودم. یه بار به خدا گفتم یه بارم ما رو شاگرد اول کن دیگه. بعد از امتحانات با معدل ۱۸ شدم شاگرد اول!! نگو کل کلاس اسکل بودن. خلاصه از او به بعد از درس خیلی خوشم اومد.

*******************************


من در شش سالگی به مدرسه رفتم مهد هم نرفته بودم روز اول مدرسه پدرم مرا مدرسه گذاشت و فقط گفت مرد باش و رفت خیلی از بچه ها گریه می کردند ولی من نه و خودم به خانه آمدم ولی نکته جالب این بود که فردا مادرم مرا مدرسه برد و آورد خیلی برایم عجیب بود چون من روز قبل به او نیاز داشتم . نوش دارو بعد مرگ سهراب .

*******************************

 سلام از ان زمان پنج سال میگذره سال اول دبیرستان بودم سر کلاس فیزیک زنگ تفریح خورد اخرای زنگ بود معلم فیزیک زمان ما زن زیاد خوش اخلاقی نبود  وهمه بچه های کلاس زیاد باهاش حال نمیکردن سوا از این مسله یک  دوستام حقو به من دادندعاداتی که دا همشت سر کلاس جلو همه  سکه یک پولت میکرد  خلاصه ادامه ماجرا ما یک بیمارستانی داشتیم اسم بیمارستانه شوشتری بود از قضا فاملیه معلم ماهم شوشتری بود همین فیزیکه زنگ تفریح که خورد اخرای زنگ بود که بچه ها سر کلاس بودند بنده دم در کلاس وایساده بودم پشتم به راه بود یک ان گفتم زایشگاه شوشتری هست این معلمه بعد یک ثانیه دستی خورد به پشتم دیدم معلمه هست حرفمو شنید رفت نشست سر کلاس جلو همه سکه یک پولم کرد  شخصیتمو خرد کرد ولی حقش بود

*******************************

  • گزارش تخلف

 همون سالم از اون مدرسه رفتش اخر سال که بود درس فیزیک همه رو تجدید کرد اصلا خوش اخلاق نبود بر عکس معلم شیمی که خیلی مهربون بود دیگه این که  فتش بقیه معلما خوب بودن بهترین معلم مال تاریخ وفلسفهمنطق ادبیات بودن هر جا که باشن سلامت باشن ولی کلاسمون سال اول دبیرستان سی نفر بودیم سال دوم سوم که بودیم پانزده نفر بودیم خیلی بچه ها اذیت میکردن کف صندلی معلم ادامس سوزن میچسبوندن خیلی خوش گذشت خوب بود حیف که تموم شد

*******************************

دوم راهنمایی بودم

چون علومم قوی بود منو کردن سرگروه نصف کلاس


بعد وظیفم نگاه کردن تکالیف بچه ها هم بود


خیلی وظیفه شناسانه داشتم مسئولیتمو انجام میدادم که یهو یه روز که یکی تکلیفشو ننوشته بود بهم پیشنهاد رشوه کرد


منم که وظیفم خیلی برام مهم بود

خیلی سخت بود که چشم پوشی کنم از نداشتن تکلیفش

ولی لامصب بد مزه کرد خخخ


و این بود که فساد فراگیر شد در کل کلاس

حتی اون یکی سرگروه نصف کلاسم خودم خریدم


بعد لو رفته و به اشد مجازات کیفر شدم

و خلع مقام


آخر ترمم که احتمال افتادنم بود

معلم برای جبران مافات چند گزینه برام گذاشت روی میز



منم گزینه آوردن دل برای تشریح قلب در کلاس رو انتخاب کردم




خلاصه ما این دل رو آوردیم گذاشتیم یخچال آبدارخونه مدرسه

زنگ علوم شد

معلم گفت برو بیارش

منم تیز پریدم رفتم دیدم: 

عه پ دل کو؟؟؟!!!


بگرد این ور

بگرد اون ور

مدیر رو صدا کن

معلم رو صدا کن


بعد تو اون قشقرق

یهو سرایدار مدرسه به مدیر ترگی گفت:

آرواد شرمنده الیب گدیم بی دل جیگر ووروم

)یعنی خانوم شرمنده کرده با غذاش امروز منو برم یه دل جیگری بزنم)


که نگو زن سرایدار اومده دیده فریزر دله

و کسی هم که از یخچال استفاده شخصی نمیکنه


فکر کرده بوده  شوهرش خریده بوده زده بودن تو گوشش????????????

*******************************


یه بار موقعی که سوم دبیرستان می خوندم  تو کلاس داشتم آهنگ انگلیسی  رو می خوندم (کلا استعداد خوانندگی م خیلی خوبه)

که یهو ناظم در و باز کرد و گفت به به چه خبره 

اصلا معنی این آهنگ که می خونی رو می دونی؟

بچه های کلاس گفتن اره   انگلیسی ش خیلی خوبه 

گفت پس خانم تشریف بیارید اتاق دفتر ومعنی ش رو توضیح بدید  و فکر کنم و بعد پرونده ت رو تحویل بگیر 

حالم خیلی بد  بود از ترس داشت گریه م میومد 

داشتم می رفتم اتاق دفتر که زلزله اومد 

و مشغول زلزله شدن و ناظم یادش رفت 

اون لحظه نمی دونستم خوش حال باشم یا ناراحت 

هم بهترین روزم بود هم بد ترین روز 

*******************************

والا چی بگم 

خاطره که زیاد هست ...

خاطره های های شیرین و تلخ 

امسال هم خداکنه بخیر باشه برام 

تو دلم همش میترسم که کنکورم رو نکنه خراب کنم یا اینکه کنکورم رو خوب بدم ولی کار برای رشته های ،وجود نداره ! 

نگران شغل آینده ام جورایی کلافه شدم و ترس از اینکه خدایی نکرده بیکار باشم ولی بالاخره کار هست اره ولی کارگری 

کارگری هم عیب نیست ولی آخه درس خوندن نیاز داشت ؟! 

هعی خدا کمکم کن 

احساس تنهایی هم که خیلی بده به خصوص تو این دوران 

لطفاااا برامون دعا کنید که گره های کار و ازدواج جوانان باز بشه 

تو این دوران فقط آهنگ ( تو ماهی و من ماهی این برکه کاشی ، اندوه بزرگیست چه باشی چه نباشی ) آرومم میکنه 

تو این دوران هم یه عشق نافرجام داشتم که داغونم کرد ...

آخه من با سن ۱۸ سالگی چرا انقدر باید فکر و خیال داشته باشم ؟! همه این سن های جوانی بهترین سن های زندگیشون هست اما من فقط میخوام که از این سن لعنتی رد بشم ... 

خیلی نگرانم که فردا نتونم کاری کنم 

میترسم که همیشه باید خونه پدرم بمونم که یه جورایی یه ننگ هست برام 

رفتم بنگاهی دیدم اجاره خونه ها ترسناک شده حتی نمیشه خونه اجاره کرد 

بعد من که درس خوندم و مثلا دانشگاه رفتم و بیکار بمونم برم با حقوق کارگری تو این گرونی چه خاکی روی سرم بریزم ؟! 

عشق نافرجامم که گفتم ... رفتم خواستگاری گفتن که خونه ماشین کار ( شهر ما پسرا تا ۲۳ سالگی ازدواج میکنن) منم دیدم هیچ کدوم رو ندارم سرم رو انداختم پایین رفتم بیرون ( همون موقع بود رفتم قیمت اجاره خونه هارو دیدم) 

پدرم هم که همینقدر که خرج خونه رو بده یا علی هست . تو این دوران هم باید خرج خودمو در بیارم هم درس بخونم 

قیمت کتاب هارو چیکار کنم آخه ؟! 

دلم پربود ببخشید پسر بوشهری نتونستم از خاطره های خوشم بگم که اصلا یادم نمیاد 

*******************************

یادمه زمانی ک ابتدایی بودم،از صبحانه بدم میومد. همش گلاب ب روتون ،حالت تهوع داشتم.اههععع

 نمیدونم اون دیگه چی بود!

بدو بدو میکردم از کلاس یهو میومدم بیرون ،نزدیک پله های راهرو ک رسیدم ،شکر تو دهنتون ،ی بار همش تو سالن ریخت!

سر وضعم ،شلوار و لباسام مکافات شده بود.بعدشم منو بردن دفتر پیش شوفاژ نشوندنم ،چون خیلی میلرزیدم، بعدم با خانواده م تماس گرفتن ک  ی دست لباس برام بیارن!اصن ی و ضعی !


یا تو عکسایی ک دارم قسمت  چونه مقنعه م هیچ وقت صاف نبود!ی وجب اونور تر بود!



یا مثلا چادر جشن تکلیفم همون روز قبل عکس گرفتن کشش کنده شد!


اما بعد ها ک بزرگتر و خانم تر  شدم ،سر صف منو ب عنوان باحجاب ب بقیه معرفی میکرد و میگفتن اینجوری باشه پوششتون.

چند بارم برای شرکت تو نمازها  و ترتیل قران مقام میاوردم و جایزه میگرفتم،-

برنامه های صبحگاهی رو با اشتیاق  هفته ای یکی دوبار سر صف میخوندم.


ی بخش نامه از اموزش پرورش میومد ب من میگفتن بیا بالا بخون.


یادش بخیر!خیلی دوران جالبی بود...

از شماهم ممنون بابت پست زیباتون 


*******************************

خاطره که خیلی زیاده،یادمه سوم دبیرستان بودیم که اون سال معدل تاثیر مثبت واسه کنکور داشت بعد اخرین امتحان داخلیمون امتحان تاریخ بود که دقیقا دو روز بعدش هم امتحانای نهاییمون شروع میشد.از اون طرف معلم تاریخ ما یکم بدجنس بود و برخلاف معلم های مدارس دیگه که یه تعداد کمی سوال به بچه ها داده بودن بخونن ایشون تعداد خیلی زیادی سوال به ما دادن و همه ی ما هم ناراحت شدیم .خلاصه چند روز قبل شروع امتحانا من و یکی از دوستام که بچه درس خونای کلاس بودیم و روابطمون با معاون خیلی خوب بود داشتیم باهاش درد و دل میکردیم که اره خانم فلانی اینکارو کرده عوض اینکه فکر ما باشه که معدلمون بره بالا واسه کنکور ،حجم درسو زیاد کرده و این حرفا.

معاون ما هم پایه ،گفت بچه ها من سوالا رو براتون میارم(ما از تعجب چشمامون گرد شده بود)بعدشم گفت فقط جوری به بچه های کلاستون بدید که ضایع نشه.

خلاصه فرداش سوالا رو داد بهمون خخخخ.دقیقا هم یادمه ۱۲ سوال بود.

من و دوستم هم ۱۰ تا سوال اسون بهش اضافه کردیم و به بچه ها گفتیم خانم فقط گفته این سوالا رو بخونید و به کسی هم نگید(نامردم خودتونید برا اینکه ضایع نشه مجبور شدیم سوال اضافه کنیم  خخخخ)

هیچی دیگه واسه اون امتحان همه کلی حال کردن و به جاش وقت رو واسه یه درس دیگه گذاشتیم.

نکته:معلما و خصوصا معاونا هوای دانش اموزاتونو داشته باشید????????




کلا شیطونی که زیاد میکردیم مثلا تو زمستون با خودمون یکم برف میاوردیم میذاشتیم رو نیمکت جلویی بعد دوستامون مینشستن روش و یکم بعد تازه حس خیس شدن پیدا میکرد????????.یا وسط درس دادن معلم که کلاس ساکت بود با مداد تیز یا مداد نوکی محکم میزدیم به جلوییمون که یهو از جاش میپرید????که یه بار معلم دید و ابرومون رفت.

یا مثلا چند نفری رو نیمکت مینشستیم حرف میزدیم بعد یهو یکی از اون طرف نیمکت محکم هل میداد و یکی از اونور میفتاد زمین


یه بار هم دوم دبیرستان بودیم رفته بودیم راهیان نور بعد تو اتوبوس داشتیم میرفتیم سمت شلمچه که یه اقایی داشت درمورد اونجا برامون توضیح میداد که برای اینکه صداش به ته اتوبوس برسه رفت وسط اتوبوس وایستاد ،ما که جلو بودیم به سمت پشت برگشته بودیم که صدا رو بهتر بشنویم.بعد یکی از بچه هاوسط اتوبوس خوابیده بود چفیه رو هم انداخته بود رو صورتش ،اون اقاهه هم بنده خدا چون اتوبوس تکون میخورد یهو دستشو گذاشت رو صورت اون دختره(بنده خدا حواسش نبوده کسی زیر چفیه خوابیده خخخخ)بعد هم خودش هول شد هم اون دختره از خواب پرید که دیگه داشتیم میمردیم از خنده ولی کسی به روی خودش نیاورد.


خاطره تلخ هم هر چی فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید 

دوران دبیرستان یکی از بهترین دوره های زندگیم بود (اشکم دراومد)

*******************************

یه معلم ادبیات داشتیم

دریای سوتی بود


مثلا با پیکانش میومد مدرسه معمولا با تو صف بودیم


بعد از یه قسمت رد میشد که تور والیبال بود برا پارک ماشین

تور میگرفت به سقف ماشینش

اینم سرشو میکشید تور نخوره به سرش

در حالی که خنگول تو ماشین نشسته بود


بعد همه فهمیده بودند

تا میومد صفها بهم میریخت


آخر سر مدیر گفته بود دیگه یا زود بیاد یا دیر

تا همه تو صف عقب نگاه نکنن بخندن????


همین شخص یه بارم سر درس طوطی بازرگان با کلاه اومد

از شانس

شبش اومده خط ریششو صاف کنه

ماشین از دستش در رفته بود 

دیگه کچل از ته اومد

کسی هم که از رو میخوند درس طوطی رو لاکردار فقط میخندید


شاید از نوشته‌های زیر خوشتان بیاید
نظر خود را درباره این پست بنویسید ...

منوی سریع