خوش اومدین به وبلاگ من . اینجام تا از خاطرات و سوتی و سرگذشتهای واقعی شما بگم .
2 سال پیش / خواندن دقیقه

خاطرات و سوتی مدرسه سری 6


بیاید هر کدوم خاطره ه ای از مدرسه بگیم، مثل تلخی هاش، خوشی هاش، سوتی ها مون، زیر آب زدن هامون، فروختن معلم هامون به بقیه دبیرها یا مدیر !!!  و موارد دیگه .

+ حتی اگه لازم میدونید، در مورد نکات مثبت و منفی هاش هم اینجا صحبت کنید تا کارکنان مدرسه و دانشگاهی که احیانا این پست رو میبینند، یه تلنگری برای اونا هم بشه و شاید رفتارشون رو در آینده اصلاح کنند یا نکات خوبی که رعایت میکنند رو تقویت کنند.

خاطرات تون رو برامون کانت کنید تا منتشر بشه


******************************************

یا ی بار کل مدرسه تو نمازخ ونه مدرسه بودیم جز دوتا از دوستان گرام

 

در نمازخونه بسته بود

 

مراسم بود

 

این دوستای خلم میگیرن کفش مدیرمونو  میگیرن میندازن پشت ی کمد خیلی بزرگ 

 

 

وااااایی کل معلما داشتن دنبال کفشه میکشتن

 

یادمه من خبر نداشتم اصلن

 

و من رابطم با مدیر معاون خیلی خوب بود

 

گفتم ب  کسایی ک داشتن میگشتن ک چیزی شده چیزی گم کردین 

 

 و چ اصراری داشتم بم بگین کمکتون کنم

 

نگو ک کفش مدیر بوده

 

وااای خدا مدیرمون داشت اتیش میگرفت

 

دستش ب هیچ جایی بند نبود

 

ن میتونست اعلام کنه ک کی اینکارو کردو و بچه ها یاد بگیرن و باز انجام بدن

 

ن میدونست کیه و بره حالشو بگیره

 

مام ک مردیم از خنده

 


وای ی روزی معلم زبانمون پشتش ب ما بود 

 

صحنه جالبی نبود

 

دوستم گوشیشو در اورد  عکس گرفت  دیه الان کل کلاسمون عکس یادگاری از معلم زبانمون شده اون صحه

 

بماند ک معلما از بالای اون تیکه زیر پای تخته ک بلند تر از بقیه جااست میفتادن ک کلی ازین موردا داشتیمم

 

معلم شیمی مون حرف میزد هر از گاهی اب دهن بزرگی ب بیرون پرت میکرد وقتی ک عصبانی بود 

 

خدایا منو ببخش

 

ما 4 نفر ردیف ائل کلاس

 

حالا عصبانی میشد میومد جلو من

 

من سرمو میزتاشتم رو میز ک اب دهنه ب سرو وصورتم نخوره و اون پایین سرم ک زیر بود با دوستم فقط میخندیدم

 

ینی موقع عصبانیت معلمون کل کلاس خیلی زیر قهقهه میزدن از رفتارای منو دوستم

 

تهش مارو خیس میکرد میرف دلش خنک میشد

 

اخه مگ من درس نخوندم یا حرفی بت زدم ک منو دوستمو فقط اینکارو میکردی

 

استاد شرمندتم اذیتت کردم امیدوارم بخشیده باشی

 

یاد روزایی بخیر ک جواب گوشیتو نمیدادی از قصد

 

حداقل سایلنتم نمیزاشتی هی زنگ میخورد

 

مام میگفتیم با شوهره دعوا افتاده اومده منت کشی جواب نمیده نامرد

 

خیلی ناز داشتی:))))

 

باز یادم اومد میگم 

*******************************

همیشه آدم دست بخیری بودم در زمان امتحان فراوون بذل و بخشش میکردم زکات نمرهامو میدادم و به همه میرسوندم 

دوره راهنمایی افتخار همکلاسی با ارازل و اباش مدرسه رو داشتم تقریبا همسن دبیرا بودن از بس مردود شده بودن همکلاس ما شده بودن 

 

من 3 سال راهنمایی این دوستان رو به پایه بالاتر می آوردم بعد از اون همکلاس نبودیم وگرنه الان استاد دانشگاه بودن

*******************************

سلام

اولین چیز تقلب ذهنم میاد.کلا عجیب تقلب میدادم و دستم باز بود.ولی چون میدونستم تو گرفتن شانس ندارم یعنی واقعا نداشتم!!!!(لبخند عمیق و مفهومی)،هیچوقت اطمینان نمیکردم و خودم میخوندم.سال اخر تحصیلی تو امتحان فیزیک بود که گفتم این همه بیست گرفتم چی شد اخه مثلا..معدل و انضباط الف و.....

وسط امتحان کناریم یه دختری بود که حال و احوالش از قیافه مظلومش مشخص بود.با اینکه تازه وارد کلاس بودم و تو کلاس یک دختر سرد و خشک ولی مهربون شناخته میشدم ..شاید این حس رو به بقیه نداده بودم.نمیدونم..

ولی خب وقتی همون فکر رو کردم،تصمیم گرفتم کمکش کنم.میدونید جالبش اینه معلم جلومون نشسته بود و تقلب من میدادم حسابی.جلسه بعدی معلممون گفت که خیلی خوشحالم و در تعجبم چون از خانوما فلانی نمره ی 19.5 گرفتند.همه تعجب یا میخندیدند.(اون لحظه فهمیدم میگند خدا باماست یعنی چی چون واقعا ندیده بود!! :))))).منم 20. این اولین بیستی بود که بهم چسبید.چون همزمان با من یکی دیگه هم خیلی خوشحال بود و 20 من بیشتر از یک نمره معنا داشت.از دوستان کسایی بودند که گفتند این همه خوندی و چرا دادی؟!!!! من همون حرفارو گفتم و گفتم که شاید این اولین بیستش تو درس فیزکش باشه.میدونی چقدر خوشحال شده؟!

فکر کنم این خوشحالی تا مدتی تو خونشون ادامه داشت چون از خوشحالی مامانش برام میگفت و تشکر میکرد.

از همون اول فهمیدم،دید و بها دادن آدما متفاوته و چقدر از هم دوریم..چقدر ارزش زندگی برامون متفاوت شده..چقدر اشتباه زندگی برامون مهم شده......

نمیخواستم بگم ولی گفتم شاید برای کسی مفید باشه. و اون خانوم دوست داشتنی..حلال و خوش دلت باشه عزیزم چون تو هم به من این نوع طرز تفکر رو هدیه دادی.موفق باشی(لبخند )

 

یاد اون سالها بخیر

*******************************

کلاس پنجم معلمون یه خانم خوبی بودن اتفاقا همسایه مون بود منم درسم خوب بود و بچه مودبی بودم سر کلاس معلم اسمم رو صدا نمیکرد همیشه میگفت "داماد"

 

میگفت داماد بیا پا تخته، داماد برو، منم از اون اول گیج بودم بچه ها میومدن میگفتن میدونی معلم چی بهت میگه منم میگفتم نه، تا همین الانم چشم و گوش بسته زندگی کردم

*******************************

ما خونمون تو محله فرهنگیان بود اکثر معلمای ابتدایی و راهنمایی همسایه مون بودن و یا تو کوچمون و یا کوچه های بالا و پایین بودن

 

معلما که اگه بیرون ما رو میدن به معنای واقعی کلمه دهنمون رو صاف میکردن از سر همین قضیه همیشه دقیقا مثه جری (تام و جری) میومدیم تو کوچه و هر از چند گاهی میدیدیم پس گردنمون داغ شد میدیدیم تامه!

 

آخخخخخخخخ داغون شدیم آقا!

*******************************

 من بابت تنبیه هایی که میشدم ازطرف دبیرستان باید والدینمو میبردم ولی با دادمان که خیلی پایه است هماهنگ میکردم میبردمش . انقد براش مظلوم بازی درمیوردم طفلکی باورش میشد .خخخخخ یبار تو دبیرستان راهش ندادن ضایه شد برگشت.بعد ده دقیقه بابام اومد...

*******************************

سلام 

اول راهنمایی بودم، سر صف نرمش صبحگاهی داشتیم،  معلم ورزشمون هم بین صف ها حرکت می‌کرد و خودشم بعضی حرکات رو همراه ما انجام می‌داد.

منم اول صف با تمرکز! داشتم حرکات رو انجام می‌دادم، از این نرمشایی که سه شماره دستا رو جلو حرکت میدن شماره چهار دستارو به بیرون  باز میکنن، معلم ورزش هم همینجوری از پشت سر داشت می اومد وبه اول صف نزدیک میشد و میشمرد1، 2،3،...4  رسید بهم منم حرکتو انجام دادم محکم زدم تو صورتش!!!!

خیلی صحنه بدی بود، از خجالت به سختی معذرت خواهی کردم، طفلک خیلی خانم خوب ومهربونی بود، به روی خودش نمی آورد ولی معلوم بود که خیلی درد داشت! 

یادش بخیر چه روزهایی داشتیم، خیلی زود گذشت. 

 

*******************************

فقط هروقت میشنوم یا می بینم هنوز سر برداشتن موهای پشت لب! یا بلند کردن ناخن تو مدارس به دخترا گیر میدن نمیدونم بخندم یا گریه کنم!????

اصلا نمیدونم هدفشون از گیردادنای جزئی چیه اگه بحث تربیت یا آموزشه که بنظرم با گیردادن و تحقیر و درآوردن اشک کسی نمیشه یه موضوع و بهش آموزش داد 

اگه بحث قانون مند کردنه که حداقل قانونای الکی نذارن مثل گیر دادن به برداشتن موهای زائد

و اینکه شماتا یه جایی میتونی تو قانون مند کردن کمک کنی دیگه نمیفهمم چرا من باید تو دوران پیش دانشگاهی اوایل سال که مدرسه م و عوض کردم یه خانوم ناظمی برای یه کار دیگه ای بیاد توی کلاس چشمش بیفته به من وسط جمع کلاس بیاد یهو مقنعه م و بکشه !موهام بریزه بیرون که خانوم ببینه رنگ موهای خودمه یا نه ! بعد که متوجه شد اشتباه کرده دستش و بذاره زیر چونه م با ذره بین صورتم و نگاه کنه بعد به یه دختر 18 ساله گیر بده که تو وسط ابروهات و برداشتی یا قیچی زدی به ابروهات نه؟! 

نمیگم همه جا اینجوریه ولی زیاد دیدم و شنیدم متاسفانه

اگه جدا کسی دلیل موجه ی برای این موضوع میتونه بیاره بگه بلکه ماهم روشن بشیم????

*******************************

من از اولشم یکم تنبل بودم هرچند خداروشکر مستعد بودم از پیک بهاری خیلی بدم میومد ولی کلا ادمی نبودم که بدیهام و توجیه کنم مثلا خیلی از بچه های کلاس میگفتن اخه پیک بهاری چیه عید برای خوشگذرونیه 

من ولی میگفتم اخه پیک بهاری هم نباشه ادم ممکنه درسای قبل تو ذهنش کمرنگ بشه ولی زورکی انجامش میدادم????

کلا بنظرم یه عادتی رو میخواید ایجاد کنید هرچی سن کمتر باشه بهتره 

من الان دانشجوام هنوزم تنبلی میکنم 

ولی قول دادم بشم بچه زرنگ من میتونم✌

 

 

*******************************

چنان میان موهامونو میگردن ، ناخنامونو میدیدن و جوراب پوشیدنمونو چک میکردن و ... که انگار ما بیماریم و تو بیمارستان????????????!!!

 

*******************************

فکر کن تو دوران ابتدایی امتحان خرداد ماه داشته باشی خود معلم بیاد بهت تقلب بده و جواب سوال رو بگه و تو فکر کنی نه معلم اشتباه میگه و جواب خودت رو بنویسی.

فکر کن اون معلم وقتی داشته برگه امتحان رو اصلاح میکرده چه حرصی خورده.

*******************************

از آرزوهای دبیرستان که تو دلم موند اما الان دیگه خاطره شده ، یکیش این بود که مبصر کلاس بشم و هیچ وقت نشدم چون معمولا زرنگ کلاس میشد مبصر 

یکیشم اینکه دوست داشتم تو گروههای سرود باشم اما هیچ وقت منو راه نمیدادن تو سرود خوانی ????????میگفتن تو صدات خوب نیست.

یکی دیگش اینکه آخر نتونستم یه بار تو درس ورزش ۲۰ بشم تمام زورمو میزدم آخرش میشدم ۱۷ هنوزم نمیدونم چرا????????

*******************************

دوران دبیرستان بیچاره کرده بودیم ناظم و مدیرو مخصوصا سال آخر که کنکور داشتیم کل کلاس هماهنگ بودن هر وقت اراده میکردیم کلاسا رو تعطیل میکردیم میرفتیم خونه مدیر طفلی نمیدونست چیکار کنه

دیگه کار به جایی رسیده بود که گواهی پزشک هم قبول نمیکرد میگفتم شما میرید جعل میکنید

بچه ها تو تایم بعد مدرسه می موندن کتاب خونه مدرسه قلیون الکتریکی می اوردن میکشید و یه سری بازی های دیگه که بگم آقای نجفی ستاره بارانم می کنه...

در کل خیلی دوران خوبی بود سال آخر هم درس می خونیدم هم به شدت لش بازی :)

بماند که چند سری بچه ها سوالای امتحانارو بلند کرده بودن استفاده کردیم

اون امتحانایی که نمیشد بلند کرد از دفتر رو هم بچه ها همون سره امتحان پاسخ نامه شو میزدن اس مس میکردن به بفیه

*******************************

تو دبیرستان ما،داشتن سیبیل رو یک امتیاز مثبت برای انضباط دخترا قائل میشدند..???????????????? ..

و روزایی که برای گشتن میومدند، بچه ها قیافشون دیدنی بود.خانوم [[[مرضیه دختر ناشناس]]] من تنها دلیل موجه رو به بقیه میگفتم که میخوان میزان جوانمردی ما دخترا رو بشناسند.???????? اینطوری کل کلاس منفجر میشد و من متنفر بودم از حالت بیرنگی..

درکل اغلب نمیتونستند حریف بچه ها بشند چون امادگی کامل رو داشتند.

برام همیشه سوال بود. ظاهر آدما رو بی اجازه میسنجند،از باطن چی..میتونند مطمئن بشند؟! کاشکی میشد جای این همه کار بیفایده هر هفته کلاس مشاوره و روانشناسی میگذاشتند.کلاس ورزش رو حذف نمیکردند.درباره آینده ای که برای ما مثل شیشه شفاف دیده میشد،حرف میزدند.درباره زندگی و ما دخترا و خیلی حرفای دیگه که هیچوقت گاهی نمیشه از خانواده هم بپرسیم.در یک کلام زنگ روانشناسی باید میشد.با اینکاراشون اول بی اعتماد بودن و اینکه با پنهان کاری،میتونی زرنگ بودن خودتو اثبات کنی رو یاد دادند انگار.کاش جای اینا فقط میگفتند (((چرا ))) این وسایل ها رو نیارید و رفتارا رو نکنید.چه موقع و برای چه کسی..

وقتی این عملکرداشون سال اخر هم جواب نمیده(یعنی مثلا! از 30 نفر،5 نفر امتیاز مثبت میگیرند:) باید بدونند که از اول اشتباه میان..ولی نمیتونند اعتراف کنند.

*******************************

دمت گرم ، جوانمردی.. خیلی خندیدم????خیلی هم توجیه شدم????????

باز خوبه اونا آمادگی کامل و داشتن به ما بعضی اوقات شبیخون میزدن????

آفرین دقیقا کاملا باهاتون موافقم 

مخصوصا قسمتی که گفتین کارشون ترویج پنهان کاری و زرنگ بازیه

من مثلا زیاد خطا نکردم ولی چون کلا نه پنهان کاری بلد بودم نه دروغ و نه حسم اجازه میداد اینکارا رو بکنم بعضی اوقات پام گیر بود

ولی اون آب زیرکاهای خلاف کار خیلی اوقات در میرفتن!

نظام جدید برای دهه هشتادیا مثل اینکه یه سری کتاب جدید گذاشتن مثلا سواد رسانه ،مهارت زندگی و..

منظورم اینه که شاید یکم پیشرفت کردن تو بحث آموزش الله اعلم!

ولی من که به عنوان دهه هفتادی هرچقدم بی طرف فکر میکنم ایراد زیاد پیدا میکنم 

آقای پسر بوشهری پست خیلی خوبیه ممنون

 

*******************************

واقعا سخته که آدم بخواد از بین کلی خاطره خوب و بد و بامزه یکیو انتخاب کنه ولی یکی از خاطرات بد مدرسه رو واستون تعریف میکنم که از همون موقع تا حالا هنوز توی ذهنمه و یجورایی خنده داره.

 

 

خوب قضیه بر میگرده به دوره اول دبستان که احتمالا همه یه خاطره از روز اول مدرسه دارن حالا مال بعضیا خوبه مال بعضیام بده مال منم از همون بداس ،یادم اولین روز که با بابام رفتم مدرسه رفتیم دفتر مدیر از همون بار اول که مدیرو دیدم ازش خوشم نیومد با یه لحن تندی حرف میزد یه نگاهای خصمانه ی هم داشت .

 

خلاصه بعد یه چند دیقه حرف زدن منو ناظممون برد سر کلاس وقتی رفتم داخل یه خانم معلم نشسته بود که واقعا عین فرشته ها بود امیدوارم هر جا که هستن خدا حفظشون کنه (نمی خوام اسم ببرم) واقعا خانم متین و با وقاری بودن آدم از حرف زدنشون کیف میکرد یه حس آرامش خاصی به آدم دست میداد وقتی که سر کلاس بودن تا اینجا که همه چی خوب پیش رفته ولی ماجرا از زنگ سوم شروع شد یادم تازه بابام واسم یه شلوار جین خریده بود که از اون زیپیا بود که واقعا با اون قضیه زیپش از همون اول مشکل داشتم ،خلاصه زنگ سوم که رفتیم بیرون گلاب به روتون حسابی کار دستشویی داشتم رفتم سرویس بهداشتی که دیدم پره کلی وایستادم که نوبتم بشه اخراش که نوبتم رسیده بود همین که خواستم برم تو مدیر و ناظم باهم اومدن مدیرمون یه اخم انداخت و با یه لحن تند گفتد از اول زنگ چیکار میکنی الان میخوای بری دستشویی بدو برو سر کلاست اونقدر ترسیده بودم که کلا اصن یادم رفت که کار دستشویی دارم تند تند رفتم سر کلاس یادمه ته کلاس مینشستم رفتم سر نیمکت رو به دیوار دستامو گذاشتم رو سرم یکم چرت زدم ولی هنوز فشار روم بود خانوم معلم اومد کلاس هم برپا زدیم بعد یه نیم ساعت فشار به اوج خودش رسید دیگه کم کم طاقت نداشتم رفتم از خانوم اجازه بگیرم برم دستشویی ،خانوممون گفت چون میخواد درسو توضیح بده نرم ولی اونقدر اصرار کردم که واقعا خانوممون کلافه شد اخرش اجازه داد ولی چشتون روز بد نبینه همین که رسیدم دستشویی هر کاری کردم نتونستم دکمه و زیپ شلوارمو باز کنم بعدش احساس کردم پاهام خیس شدن که فهمیدم خودمو خیس کردم کلی گریه کردم همونجا نشستم بودم داشتم گریه میکردم که ناظم اومد تو که دید دارم گریه میکنم دستمو گرفت بلند کرد یه نگاه به شلوارم انداخت یه پوزخند زد گفت بیا بریم دفتر مدیر من کلی خجالت میکشیدم همین که رسیدم پیش مدیر که یه نگاه به صورتم انداخت گفت چرا قرمز شدی از خجالت لام تا کام حرف نزدم ناظممون گفت خودشو خیس کرده مدیر تا شنید زد زیر خنده زنگ زد بابام اومد دنبالم اون روز رفتم خونه تازه بابامم کلی تو ماشین بهم خندید رسیدیم خونه مامانم تا از بابام شنید اونم زد زیر خنده خلاصه از اون روز تا حالا شدیم سوژه بقیه....

*******************************

مدرسه ...فقط اون قسمتش که کیف وکفش ولباس نو ولوازم والتحریر نو میخری وکتاباتو جلد میکنی و هر روز میری میبینیشون وذوق میکنی که کی روز اول مدرسه دوستا تو ببینی ....

و همینطور روز آخر مدرسه که آخرین امتحانو میدی و با رفیقات میری گردش وبعد وداع اندوهناک ... ویه سه ماه تعطیلی مشتی ...خخخ

*******************************

راهنمایی که انضباطم بیشتر از 14-15نمیشد دبیرستان بهتر شدم چون درسم خوب بود بهم انضباط میدادن.دانشگام همون وضع الانم تغییر آنچنانی نکردم!یه دبیر حسابان داشتم اصلن ازش خوشم نمیومد زنگ آخر شیفت بعدازظهر پاییز بود کلاس تاریک لامپو شل کردم کلاس تاریک بشه درس نداد،چندتا لنگه کفش از تخته آویزون کردم جورابامم شستم انداختم رو میز دبیر خشک شه!اونم از من لجش میگرفت.یه بارم شورش کردیم کلاسو منحل کریم نشستیم حیاط منم رفتم کلی جعبه و خاک اره مخلوط با گازوییل آوردم وسط حیاط آتیش زدیم کلی حال داد.بوی دود گرفتم مادرم پرتم کرد تو حموم کلیم سرم غر زد!یه بارم نفت خام با چندتا محلول آزمایشگاهو زدم کف زمین شکست خالی شد تو آزمایشگاه حرصم خالی شد!خخخ! یه دبیرم داشتیم انقد سربه سرش گذاشتم قهر کرد رفت دفتر و منم حراستی شدم! از این شیطنتا زیاد داشتم سرفرصت از هنریات و افتخارتم میگم........

*******************************

سلام

یه‏ ‏بار‏ ‏مثل‏ ‏همیشه
سرصبح‏ ‏اومدیم
کلاس‏ ‏که‏ ‏دیدیم
واسمون‏ ‏تخته‏ ‏وایتبورد
یا‏ ‏همون‏ ‏اصطلاح
فارسیش‏ ‏تخته‏ ‏سفید
آوردن‏ ‏خلاصه‏ ‏بعد
معلم‏ ‏اومدو‏ ‏تخته
رو‏ ‏دید‏ ‏بعد‏ ‏من
ردیف‏ ‏اول‏ ‏بودم
یهو‏ ‏به‏ ‏من‏ ‏گفت
فلانی‏ ‏تو‏ ‏برو
تخته‏ ‏رو‏ ‏افتتاح
کن‏ ‏بالاش‏ ‏بنویس
بسم‏ ‏الله‏ ‏الرحمن..........

منم‏ مشکل‏ ‏بزرگی
که‏ ‏از‏بچگی‏ ‏داشتم
خجالتی‏ ‏و‏ ‏پراسترس
بودن‏ ‏بود‏ ‏من
بدبخت‏ ‏بلند‏ ‏شدمو
رفتم‏ ‏پای‏ ‏تخته
داشتم‏ ‏میمردم‏ ‏از
ترس‏ ‏که‏ ‏چشمتون
روز‏ ‏بد‏ ‏نبینه‏ ‏چنان
سوتی‏ ‏دادم‏ ‏که
هیچوقت‏ ‏یادم‏ ‏نمیره
بالای‏ ‏تخته‏ ‏برعکس
نوشتم‏ ‏که‏ ‏بسم
الله‏ ‏الرحیم‏ ‏الرحمن
یعنی‏ ‏تمام‏ ‏کلاس
وهمینطور‏ ‏معلم
عربیمون‏ ‏مردن‏ ‏از
خنده‏ ‏منم‏ ‏اعصابم
ریخته‏ ‏بود‏ ‏بهم
بعد‏ ‏معلم‏ ‏عربیمون
آقای‏ ‏حسینی‏ ‏بهم
گفت‏ ‏فلانی‏ ‏بخدا
اگه‏ ‏این‏ ‏خجالتی
بودنو‏ ‏نذاری‏ ‏کنار
بزور‏ ‏میبرمت‏ ‏تو
دفتر‏ ‏معلما‏ ‏تو
زنگ‏ ‏تفریح‏‏ ‏و
مجبورت‏ ‏میکنم‏ ‏بین
معلما‏ ‏بشینی‏ ‏و
حرف‏ ‏بزنی‏ ‏منم
که‏ ‏داشتم‏ ‏میمردم
گفتم‏ ‏خدایا‏ ‏بفریادم
برس‏ ‏خخخ‏ ‏بعد
گفت‏ ‏برو‏ ‏بشین
اشکالی‏ ‏نداره‏ ‏این
قضیه‏ ‏مال‏ ‏دوران
دبیرستانم‏ ‏بود‏ ‏و
همچنین‏ ‏واقعی‏ ‏بود
مرررسی‏ ‏دوستان

*******************************

بعضی از پستا نمک رو زخم آدم میپاشه فقط میتونم بگم مدرسه هیولایی بود که عمر منو تباه کرد خدا لعنت کنه کسانی رو که با روح و روان بچه های معصوم بازی میکنن من که ازشون نمیگذرم 

*******************************

من مهد کودک که بودم یادمه پدرم یه معامله بزرگ کرده بود یه مقدار پول کم داشت به خاطر اون طلاهای مامانم رو فروختیم منم همه اسباب بازی ها و عروسک هام رو ریخته بودم تو یه کیسه بزرگ مشکی ببرم تو مهد به دوستام بفروشم تا کمکی به بابام کرده باشم (خخخ) که مامانم و بابام فهمیدن و نگذاشتن، بعدا با هم رفته بودن فروشگاه به پاس اینهمه احساس مسئولیتی که داشتم یه عروسک بزرگ برام خریده بودن،یادش بخیر چقد ذوق کردم

*******************************

یادش بخیر مهد کودکی که بودم با یه پسر کوچولوعه سر همه چیز دعوا میکردیم اون دوران خمیردندان ژله ای کودکان???? تازه فک کنم اومده بود سر اینکه کی بیشتر خمیردندان ژله ای میخره رقابت میکردیم???? 

توی مهد عکس دوتا پرنده با ظاهر مختلف کشیده بودن یکیش داخل دایره بود یکیش خارج دایره ، بهشون میگفتن پرنده ی داخلی و پرنده ی خارجی 

نگو ما فکر کرده بودیم منظورش ایرانی و آمریکاییه???? 

اون میگفت پرنده ی خارجی مال منه پرنده های خارجی حرف ندارن????

یادش بخیر دبستانمون صبحا دخترونه بود ظهر پسرونه بود ، برگشتنی توی راه داداشم و میدیدم بعد میگفت هه هه ندیدی که این قسمت سوباسا رو????

یادش بخیر راهنمایی که بودیم دوسال یه معلم ورزش داشتم هرکاری میخواستیم انجام بدیم قبلش میگفت تو برو یه آبی به صورتت بزن شارژ بشی بچه ها میگفتن نه خانوم این کلا چشاش خماره! (دروغگوها????)

یادش بخیر یه معلم زیست داشتیم خانم طلوعی بود فامیلیش هر حرفی میخواست بزنه به جای من میگفت خانوم طلوعی 

ای وای بچه ها ببخشید خانوم طلوعی یادش رفت برگه هاتون رو صحیح کنه ! 

بچه ها خانوم طلوعی چی بهتون گفت جلسه ی قبل!؟

همیشه منو یاد اون جن کوچولوعه دابی توی هری پاتر مینداخت????

سوم دبیرستان  یه معلم فیزیک  داشتیم???? عجیب ترین و داغون ترین مدرسی بود که به عمرم دیدم تا حالا!

ازون کلیپس سر گل گلی گنده هایی که مد شده بود اون موقع مثل گنبد میزدن رو کله هاشون این وصل میکرد به جلوی مقنعه ش میومد تو کلاس!

سیبیلاش افتضاح بلند بود و صداش به شدت مردونه

به من میگفت خیلی دخترونه رفتار میکنی حالم بهم میخوره!

یه بار یکی از بچه هارو صدا کرد دختره گفت جانم گفت جانم نه باید بگی بله همین شماها هستین بی تمدن ین داعش میاد حمله میکنه با گاز انبر گوشت برادراتون و توی کشورای همسایه میکنه بعدشم حمله میکنه ایران میاد دنبال شما !شما ازونایی هستید که می رید زیر پل سیدخندان وایستید ماشین رد بشه بوق بزنه براتون!

بهمون میگفت حالم از رفتاراتون به هم میخوره میام کلاستون یاد کارتون مورچه خوارهای مژه بلند میفتم! ( هنوزم منطورش و نفهمیدم!)

یه بار اخر کلاس بچگی کردم رفتم ازش سوالی رو که نفهمیده بودم دوباره بپرسم سه بار کتاب فیزیکم و کوبید روی میزش و گفت امیدوارم عوض بشی! 

یه معلم زمین شناسی داشتیم سال سوم دبیرستان! برای بچه هایی که نمره بالا گرفته بودن جایزه تراش عروسکی و پاک کن چند رنگ آورده بود !

یه استاد عربی مرد داشتیم پیش دانشگاهی به بچه ها میگفت عروس خانوم مثلا یکی رو صدا کرده بودن با وسایلش بره بیرون میگفت با جهیزیه ت برو 

ازم سه بار سوال پرسید منم هی گفتم بله اخرش گفت پس مبارکه فردا با شیرینی خدمت میرسیم????

یادش بخیر مشاور کنکورم فقط یه روز هفته تهران بود

اغلب ازم شاکی بود اونقد که انتظار داشت درس نمیخوندم رفته بودم پیشش برگشتنی گوشیم و جا گذاشته بودم اومدم برگردم برم آموزشگاه گوشی و بیارم فهمیدم آقا پاشده رفته گوشی منم برده???? زنگ زدم ، آقای .. میشه لطفا گوشی من و پس بدین 

گفت ایشالله هفته دیگه!

خاطره زیاده یاد همشون بخیر..

 

 

 

شاید از نوشته‌های زیر خوشتان بیاید
نظر خود را درباره این پست بنویسید ...

منوی سریع