خوش اومدین به وبلاگ من . اینجام تا از خاطرات و سوتی و سرگذشتهای واقعی شما بگم .
2 سال پیش / خواندن دقیقه

خاطره بازی

نیازمند سوتی،خاطره ی جالب، ضایع شدن و ...  هستیم.

خاطرات و سوتی هاتون رو برامون کامنت کنید 

*************************

بعد مدت ها خانواده گرام اجازه دادن یه خواستگار پاشو بذاره خونه مون. منم موقع چایی آوردن هول شدم بجای اینکه اول سینی رو بگیرم جلوی پدر خواستگار، همونطور مستقیم رفتم سمت خواستگار????????????

*****************************

اوه سوتی ک من زیاد دادم زیاااااااد

ولی یکی از بدترین هاش


یک بار خانمی زنگ زدن خونه ما برای خواستگاری


مامانم نبود من خودمو جا مامانم زدم  و با خانمه خیلی باکلاس حرف میزدم


از اونورم داداشم ک فهمید خواستگاره

آی جلو من مسخره بازی درمیاورد هی میزد تو سر ومغز خودش و میگفت وای خواستگار

خخ


حالا منم ی کلمه از حرفا خانم رو متوجه نمیشدم


چون داداشم اینور داشت پشتک وارو میزد و میرقصید ک وای از دستت راحت شدیم آخ جووون خخ


خلاصه منم به خانمه گفتم با دخترم صحبت میکنم


مامانم اومد جریانو براش کامل گفتم


بعد فرداش ک خانمه زنگ زد مامانم  در کمال ناباوری گفت 


من دیروز نبودم دخترم باهاتون صحبت کرده



وای من انقدر ضایع شدم شدم ک نگو


خلاصه قرار شد بیان منم روم نمیشد جلوشون درام اخه سوتی بدی داد مامانم


اومدن خونمون رفتن دیگم زنگ نزدن خخخخ

*****************************

اتفاقا جای این جور پست ها به شدت حس میشد .

من که همش در حال سوتی دادنم ولی بدترینش مهر ماه بود تو حیاط دانشگاه داشتم پشت سر استادم حرف های بد و ضایع میزدم که دیدم استاد عزیز از کنار من و دوستام رد شد .ولی خیلی استاد خوبی بود تلافیشو سرمون در نیاورد .

پارسال انتظار این همه اتفاق خور و بد رو تو یه سال نداشتم .امسال خیلی سال متفاوتی بود برام .

کاش ۹۸ هم پراتفاقات خوب و خیلی خوب برای همه خانواده برتری ها باشه

*****************************

بذارین از خاطره های اموزش رانندگی بگم:

یه بار اون اواخر دوره اموزش شهر با مربی م که یه مرد میانسال از خود متشکر بود داشتیم تو شهر چرخ میزدیم.من اون اواخر یه نگاهی به کتاب ایین نامه انداخته بودم و کارایی که توش نوشته شده بود انجام میدادم (جلسات قبلش اصلا رعایت نمیکردم )به یه جایی رسیدیم نمیدونم پیچ بود فرعی به اصلی بود چی بود که باید از پنجاه متر قبلش برای پیچیدن راهنما میزدی.منم با ژست من همه چیو میدونم راهنما رو زدم.یارو بهم  گفت الان چرا چراغ میزنی گفتم پنجاه متریه دیگه!گفت این پنجاه متره ؟گفتم اره دیگه گفت اصلا میدونی پنجاه متر یعنی چقدر؟دو تا فرش دوازده متری.منم گفتم اون که میشه بیست و چهارمتر؟!گفت اره دیگه میخواستم ببینم حواست جمعه یا نه!!بدتر از من فقط  قیف میومد.تازه اون دوتا فرش دوازده متری هم مساحت شون میششد بیس چهار متر. طولشون در بهترین حالت میشد هشت متر(از طول کنار هم بذااریم میشه دو چار تا هشت تا)

*****************************

بار دومی که رفتم امتحان شهر بدم،من و سه تا دختر دیگه سوار ماشین شدیم.هر کدوم از دخترا رد میشد ماشین رو روشن میذاشت برای نفر بعدی.من اخرین نفر بودم که پشت رول نشستم و امتحان دادم.همین که پشت رول نشستم از استرس مردم.افسره داشت پروندمو چک میکرد و من بعد از بستن کمربند و چک کردن اینه ها و اینا میخواستم شروع به حرکت کنم که دیدم ای دل غافل حرکت نمی کنه.هی کلاچ گرفتم هی گاز دادم هیچی به هیچی.گفتم دیدی این لکنته چه موقعی خراب شد(پراید خیلی قدیمی ای بود)افسره دید حرکت نمیکنم تعجب کرد گفت چرا حرکت نمیکنی؟گفتم هر کاری میکنم حرکت نمیکنه.یه عالمه خندید و گفت ماشین خاموش چطور حرکت میکنه اخه؟!نگو نفر قبل من خاموش کرده بوده حین رانندگی ولی من چون خیلی استرس داشتم متوجه نشدم فک میکردم ماشین روشنه.خلاصه اینو گفت منم گفتم الان درستش میکنم استارتو که زدم تا ماشینو روشن کنم ماشین یه متر پرید جلو و خاموش شد.اخه دفعه اول زده بودمش تو دنده یک .این اشتباهمم نادیده گرفت و گذاشت ادامه بدم.تا اینکه یه خیط دیگه کاشتم بعدش ردم کرد.خداییش خیلی اقا بود.هرچی از سرهنگ اولیه لجم گرفت این تلافیش کرد.هیچی دیگه شاد و خوشحال از مردودی دوباره برگشتم خونه

*****************************


یکی دیگ ی بار زنگ زد منم از رو بدجنسی خودمو جا مامانم جا زدم


همینطوری ک شرایط پسرشونو میگفت


گفت دخترتون  برای ازدواج شرایطی مد نظرشونه؟


آغا منم هول شدم(  اخه داشتم ب ی موضوع دیگ فک میکردم حواسم پیشش نبود )گفتم نه دخترمون  هیچ شرایطی نداره برای ازدواج



فک کن طرف پیش خودش گفته دخترشون چقد دلش شوهر میخاد



فقط خدا خودش کمک کرد که نشد وگرنه فردا روز با چ رویی تو چشمان مادرشوهر مینگریستم


پریا هول شوهر نیست ابدا #خخ


اصرار نکنین خخ




*****************************

این سوتی شخص دیگه ای بود؛ بامزه بود. امیدوارم تکراری نباشه????


یه روز تو پیاده رو داشتم می رفتم ، از دور دیدم یک کارت پخش کن خیلی با کلاس ، کارت های رنگی قشنگی دستشه ولی این کارت ها رو به هر کسی نمیده ! به خانم ها که اصلاً نمی داد و تحویلشون نمی گرفت ،

در مورد اقایون هم خیلی گزینشی رفتار می کرد و معلوم بود فقط به کسانی کارت میداد که مشخصات خاصی از نظر خودش داشته باشند ، احساس کردم فکر میکنه هر کسی لیاقت داشتن این تبلیغات تمام رنگی خیلی خوشگل و گرون قیمت رو نداره ، لابد فقط به ادم های با کلاس و شیک پوش و با شخصیت میده ! بدجوری کنجکاو بودم بدونم اون کارت ها چین !! با خودم گفتم یعنی نظر این کارت پخش کن خوش تیپ و با کلاس راجع به من چیه ؟! منو تائید می کنه ؟!


کفش هامو با پشت شلوارم پاک کردم تا مختصر گرد و خاکی که روش نشسته بود پاک بشه و برق بزنه ! شکمو دادم تو و در عین حال سعی کردم خودم رو جوری نشون بدم که انگار واسم مهم نیست ! دل تو دلم نبود ! یعنی به من هم از این کاغذهای خوشگل میده ؟! همین طور که سعی می کردم با بی تفاوتی از کنارش رد بشم با لبخندی بهم نگاه کرد و یک کاغذ رنگی طرفم گرفت و گفت : اقای محترم ! بفرمایید !


قند تو دلم اب شد ! با لبخندی ظاهری و با حالتی که نشون بدم اصلا برام مهم نیست بهش گفتم : می گیرمش ولی الان وقت خوندنش رو ندارم ! چند قدم اونورتر پیچیدم توی قنادی و اون قدر هول بودم که داشتم با سر می رفتم توی کیک ! وایستادم و با ذوق تمام به کاغذ نگاه کردم ، فکر می کنید رو کاغذ چی نوشته بود ؟؟


.


.


.



.


دیگر نگران طاسی سر خود نباشید ! پیوند مو با جدیدترین متد روز اروپا و امریکا !!

******************************

سلام اقای بوشهری  امیدوارم سال نوی خوبی داشته باشین




چه ایده ی خوبی داشتین فکرکنم خیلی جالب بشه


پریاجان خیلی خوب بود????????????????????????



شاید از نوشته‌های زیر خوشتان بیاید
نظر خود را درباره این پست بنویسید ...

منوی سریع