خوش اومدین به وبلاگ من . اینجام تا از خاطرات و سوتی و سرگذشتهای واقعی شما بگم .
2 سال پیش / خواندن دقیقه

داستان کوتاه و پندآموز و واقعی از دختر افغان

بسم الله الرحمن الرحیم

داستان کوتاه و پندآموز!

در كشور ازبكستان داخل رستورانت شدم،
بخاطر سفارش دادن غذا . گارسون وقتى ديد چادر بر سر دارم، برايم گفت "تنها يك نوح غذائ حلال داريم" و همان را فرمايش داديم.

از اين حادثه دو چيز آموختم..

اول اين كه الحمدلله دختر مسلمان استم و چادر برسر دارم، امروز خداوند پاك به وسيلهء چادرم مرا از خوردن غذاى حرام حفظ نمود.

دوم اين كه وقتى تو به عقايد خود احترام بگذارى، ديگران نيز به عقايدت احترام ميگذارند.
و اگر از مسلمان بودنت و چادر پوشيدنت شرم كنى، ديگران نيز ترا به نگاه تحقيرآميز مينگرند.
(فيصله به دست خود شما است حقارت ميخواهيد، يا عزت..؟؟)

شاید از نوشته‌های زیر خوشتان بیاید
نظر خود را درباره این پست بنویسید ...

منوی سریع