خوش اومدین به وبلاگ من . اینجام تا از خاطرات و سوتی و سرگذشتهای واقعی شما بگم .
2 سال پیش / خواندن دقیقه

سوتی ها و خاطرات مدرسه سری 2


بیاید هر کدوم خاطره ه ای از مدرسه بگیم، مثل تلخی هاش، خوشی هاش، سوتی ها مون، زیر آب زدن هامون، فروختن معلم هامون به بقیه دبیرها یا مدیر !!!  و موارد دیگه .

+ حتی اگه لازم میدونید، در مورد نکات مثبت و منفی هاش هم اینجا صحبت کنید تا کارکنان مدرسه و دانشگاهی که احیانا این پست رو میبینند، یه تلنگری برای اونا هم بشه و شاید رفتارشون رو در آینده اصلاح کنند یا نکات خوبی که رعایت میکنند رو تقویت کنند.

خاطرات تون رو برامون کانت کنید تا منتشر بشه

**********************************************

خاطره ای جز تحقیر و توهین هر روزه ندارم از مدرسه.از چک کردن ناخن و مانتو و ابرو و...

حتی یادمه یه روز به خاطر این که زمستون بود کلاه زمستونی گذاشته بودم مدیر مدرسه مون با بلندگو بهم با خشم گفت کلاه چرا گذاشتی خودتو شبیه مردا کردی؟شخصیت یه دختر بالاتر از این حرفاست و...هنوز فازشو نفهمیدم.واقعا به خاطر یه کلاه زمستونی و بافتنی این همه تحقیر و توهین????تازه اون کلاه و دیشبش مامانم واسه تولدم بهم کادو داده بود.خدا از اون مدیر نگذره که دلمو شکوند من که حلالش نمیکنم.خداروشکر که مدرسه تموم شد.متنفرم از مدرسه.اینم تایید کنین لطفا.اینم خاطره هست دیگه.

**************************************

دبیرستان بودیم یه مدیر بی سواد بهمون داده بودن که با پارتی اومده بود به جای این که به فکر کنکور ما باشه بهترین برنامه اش برا بچه ها تشکیل گروه سرود بود یا هر روز بچه ها رو نگه می داشت که چرا مو هاتون رو از بالا بستین و حجم موهاتون معلومه در حالی که ما مدرسه تیزهوشان بودیم حداقل اکثریت به فکر درس و مدرسه بودیم ولی خانوم سال امتحان نهایی تنها دغدغه اش این بود که چرا کلیبس می زنیم خوب مو به این بلندی رو کجا جمع کنیم کلا نه به درسمون توجه کرد نه به معلمامون هیچی فقط فکرش رو چیزای چرت و پرت بود اونم برا بچه های مثبت که فکر و ذکرشون درس بود هیچ وقت ظلمی که در حقمون کرد رو فراموش نمی کنم  فراموش نمی کنم وقتی بقیه تست می زدن ما رو برای اجرای برنامه پرورشی تو حیاط نگاه می داشت خوب وقتی کسی درس درست و حسابی نخونده معلومه درکی از کنکور و وقت طلایی بچه های دبیرستانی نداره

**************************************

من خاطره خوشی از دوران مدرسه ندارم 

معلمان سخت گیر و مذهبی افراطی 

زنان خشن و بی روح و بی رحم و بی احساس از.دماغ فیل افتاده که به طرز دلهره اوری هرروز جلو چشامون بودن 


گیر دادنای الکی و زننده 

درسها و مباحث به درد نخور و استرس اور 

پول زوری که به اسم کمک به مدرسه ازمون میخاستن و هرکی نمیاورد هررور سر صف اول صب خسته کننده و بی نشاط اسمارو میخوندن فلانی فردا پول بیار

هیچ حالیشون نمیشد یکی واقعا نداره 


یه چنتاشونو هیچ وقت نتونستم ببخشم ولی بازم بخشیدم 

یه چنتاشون واقعا نفرت انگیز بودن 

انگار خدا افریدتشون فقط واسه شکنجه روحی یه عده طفل معصوم 



از هیچکدومشون جز دوتا معلم دوران پیش دانشگاهی که اقا بودن و با شعور و کاردرست ،خوشم نمیاد 

یه جاهای که میبینمشون حیفم میاد سلامشون کنم 



اخ چقد روحیاتمونو کشتن و براشون این رفتار غیر انسانی لذت بخش بود 



**************************************

یادمه ،

اهل تقلب نبودم !

دوم سوم دبیرستان بودم ی بار ازمون عربی داشتیم.رفتم پیش یکی از هم کلاسیای زرنگم نشستم،از اول تا اخر سوالو  تقلب کردم!

اخرشم رفتم ملتمسانه ب معلم گفتم،من همشو تقلب کردم.لطفا نمره رو لحاظ نکنید.

عذاب وجدان گرفته بودم.

اونم لبخند زد و گفت فهمیدم!دیگه همون شد اولین و اخرین بارم.(عوض همه این سالها رو ی جا دراورده بودم)خخخ

**************************************

از اول دبستان تا اخر دبیرستان مسخره میشدم/: مو کسی باهام دوست نمیشد|:خاطرات جالبیه.

**************************************


تنها خاطره ام از دبیرستان زنگای تفریح و ساندویچای مدرسه مونِ

جوری حمله میکردند که از ساندویچ فقط اون تیکه سفت ته نون برام می‌موند اونم با سس می خوردم 


البته ساندویچ‌هاشم جوری بود که بعد ۱ ساعت دل درد میگرفتی

طرف جلو روی ما ساندویچ رو آماده میکرد اول از همه با دست مبارک دم و دستگاه و پشتش رو می‌خاروند بعد دو برگ کالباس نازک می‌انداخت توی نون

کاهو هاش هم پلاسیده بود و بدون اینکه خورد کنه درستِ میذاشت لای نون

وقتی یه تیکه از سر ساندویچ رو گاز میزدی یه متر کاهو هم باهاش کشیده میشد بیرون

گوجه هاش هم که یه بویی میداد 

انگار دو هفته دو گرما مونده بود


این ساندویچ رو حدود ۸ سال پیش میداد ۲/۵ بعد آخرای سال میکرد ۳ تومن

اما با این حال کلی طرفدار داشت...


سال بعد که من رفتم سوم با بچه ها اعتراض کردیم اونم ساندویچ تخم مرغ میداد که بهتر از قبلی بود اما کلاسمون بوی مستراح میگرفت

مخصوصاً زنگای آخر انقدر کلاس بو گند میداد معلمامون نمیومدن تو کلاس میگفتن کلاستون بو چ* میده خخخخخخخ



وااای خدا الان که یادم می‌افته بازم خنده ام میگیره ????????

یادش بخیر دوران خوبی بود

به فکر همه چیز بودیم الا درس

**************************************

یه بارم تو کلاس المپیاد فیزیک 

یه نفر باید میرفت مسابقات


بعد دو تا سوال کوئیز مانند قبل امتحان نهایی گرفتن ک مشخص بشه کیا خوبترن تو این درس که جمعیت کم بشه

خیلی حساس بود


من نوشتم یکیشو دو صفحه شد جوابش

و برگه رو دادم


جلسه بعد منو بغل دستیمو کشیدن بیرون


گفتن فقط بگید کدوم از اونیکی تقلب کرده

نگو تو پنجاه نفر از شانس بدمون

فقط من اونو نوشتم و این پدیده تقلب دقیقا از رو من نوشته بود


و چون لو ندادیم همو

دو روز جلو در مدرسه دربون واسادیم






یه بارم هر ماه یه آزمون درون مدرسه میگرفتن

یه بابک بود همیشه آخر بود

بنده خدا یه بار پاسخنامه تستی پشت سوالاتش بود


همیشه میانگین 20نفر اول60تا80درصد بود


اینم برای اینکه لو نره

همون در حد60درصد زده بود



نگو این امتحان خیلی سخت بوده

نفر اول میانگین 50زده بود و این طفلی ناخاسته با اختلاف نفر اول بود


و باتوجه به سابقه درخشانش لو رفت



و تیم تبلیغاتی ماهم رو در دیوار کل مدرسه با شعار

"بابک ما انفجار نور بود"

این حرکت ارزشمند رو به بهترین نحو قدردانیش کردیم

**************************************

تو دبستان با نماینده دوست شدم و معلم وقتی از ما بچه ها  دیکته میگرفت دفترها رو میداد نماینده بذاره تو کمد و فرداش تصحیح میکرد و من با نماینده زنگ اخر میرفتیم غلطامونو درست میکردیم و یه ۲۰ نوش جان میکردیم ، خیلی استرس داشت و کلی کیف میکردیم

تو دبیرستان وقتی کلاسا شروع میشد به ترتیب میرفتم در کلاسا رو تا اخر بازمیکردم و بدون اینکه منو ببینن فرار میکرد اینم خوب بود

 


اینکه همیشه از سرویسم جا می موندم و تا دم مدرسه دنبال یه مینی بوس میدویدم ????????

و یه سرویسم هم پیکان استیشن بود بعد هممون میرفتیم صندوق عقبش روهم میشستیم وکل ماشین خالی میموند 

از اول ابتدایی تا اخر پیش دانشگاهیم دغدغه اول مهرم نشستن در نیمکت اول ردیف وسط بود که البته در دانشگاه ردیف اخرو ترجیح میدادم

**************************************


من شیطنت زیاد داشتم کلا"از دبستان بگیرید تا دبیرستان.عجیب فضووووول و شیطووون بودم  هرچی بگم کم گفتم  .

همیشه هم موقعه تفتیش کیفهامون موقعه ورود ب مدرسه زمان دبیرستان منو سمت آبخوری راهی میکردن  اول صبح بابت پاک کردن رژلب

خخخخ. مامور انتظامات بهم میگفتن خسته نشدی هی میری ابخوری  منم میگفتم نه.

چند وقت پیش دبیر تاریخمون

خیلی دوس داشتنی بود همیشه بهم میگفت تو باید پسر میشدی  چقد آتیش میسوزنی خخخ . چندوقت پیش تو بازار نمایشگاه کتاب دیدمش  تعجب کرد ک چقد بزرگ شدم اصلا باور نمیکرد همون شاگرد شیطونش باشم  .اخه خیلی عاقل شدم  خخخخخ .ازقضا دبیر همسرمم بودش .هر دو باهم مارو دید چقد خوشحال شد ک دوتا ازشاگردهاش باهم ازدواج کردن .همسرم شاگرد آرومش بود و من شاگرد آتیش پاره اش.خخخخ

یادش بخیر دوران مدرسه بهترین دورانمه

**************************************

شهرما کوچیکه.اون مدیر و میخوام برم پیداش کنم بهش بگم که حتی پس از چندین سال

حلالش نمیکنم و دلمو شکونده????

خانم احمدی آزاد هرجا هستی بدون که حلالت نمیکنم.بهترین روزهای نوجوانی مو به گند کشیدی با عقاید خرافی و مسخرت.


شاید از نوشته‌های زیر خوشتان بیاید
نظر خود را درباره این پست بنویسید ...

منوی سریع