علم و فلسفه
علم و فلسفه راهی برای شناخت خود و هستی
2 سال پیش / خواندن دقیقه

جملات و زندگینامه فریدریش نیچه

جملات و زندگینامه فریدریش نیچه

در این مقاله کوتاه، بخشی از فلسفه فریدریش نیچه بررسی می‌شود. از جمله کتاب‌های نیچه که به زبان فارسی ترجمه شده‌اند می‌توان به: چنین گفت زرتشت – فراسوی نیک و بد – تبارشناسی اخلاق – حکمت شادان – انسانی، زیاده انسانی – غرور بت‌ها – تاملات نابهنگام و اراده قدرت اشاره کرد.

انگلیسی زبان‌ها با گفتن اسم او مشکل دارند. بخش اول اسمش «نی» و بخش دوم آن «چه» است: «نیچه». فریدریش نیچه بعد از جملات غیرعادی و بحث‌برانگیزش مطرح شد:

آنچه مرا نکشد قوی‌ترم می‌کند.

خدا مرده است، ما او را کشتیم.

علاوه بر این جملات غیرعادی و بحث‌برانگیز، سبیل کلفت نیچه یکی دیگر از مواردی است که توجه زیادی جلب می‌کند.

از این موارد که عبور کنیم، متفکری را کشف می‌کنیم که گاه افسونگر، خردمند و بسیار مفید است. او در سال ۱۸۴۴ در روستای آرامی در بخش شرقی آلمان زاده شد. پدرش آنجا کشیش بود. در مدرسه و دانشگاه استثنایی بود و در زبان یونایی باستان آنچنان درخشید که در دانشگاه بازل در بیست و چند سالگی به استادی رسید. ولی زندگی حرفه‌ای فریدریش نیچه به جایی نرسید.

از دست همکاران دانشگاهی به جان آمد. کارش را رها کرد و به کوه‌های آلپ در سوئیس رفت. جایی که در سکوت روی شاهکارهایش کار کرد. از جمله: زایش تراژدی انسانی – زیادی انسانی – اندیشه طربناک – چنین گفت زرتشت – فراسوی نیک و بد و تبارشناسی اخلاق.

نیچه مشکلات زیادی داشت. مثلا با خانواده کنار نمی‌آمد:

مادرم را خوش ندارم و حتی شنیدن صدای خواهرم دردناک است.

زنان بارها او را پس زدند و کتاب‌هایش فروش نمی‌رفت. در ۴۴ سالگی، با دیدن اسبی که در خیابان تورین از صاحبش کتک می‌خورد دچار آشفتگی روانی شد. پیش دوید، اسب را در اغوش گرفت و فریاد زد: تو را درک می‌کنم. از آن اختلال ذهن بهبود نیافت و ۱۱ سال در اندوه زیست تا درنهایت در سال ۱۹۰۰ درگذشت.

ولی فلسفه او پر از قهرمانی و ابهت است. او پیامبر چیزی بود که چیرگی بر خویشتن می‌خواند. روندی که در آن انسانی با روحی رفیع – یک ابرانسان – از میان شرایط و ناملایمات سر بر می‌کشد تا پیشکش زدگی را پذیرا شود. به گفته خود می‌خواست بیاموزد چگونه آن شویم که به راستی هستیم.

اندیشه فریدریش نیچه پیرامون چهار پیشنهاد شکل می‌گیرد:

۱-به حسادت اعتراف کن

نیچه فهمید که حسادت بخش بزرگی از زندگی است. ولی مسیحیت می‌آموزد که باید از «حسود بودن» شرم کنیم. گویا حسادت نشان شر است، پس ما از خود و دیگران پنهانش می‌کنیم.

ولی حسود بودن از دید نیچه ایرادی ندارد، به شرطی که راهنمای ما شود به آنچه به راستی می‌خواهیم. هرکسی که بر او رشک می‌بریم گواه آن چیزی است که می‌توانستیم بشویم. نویسنده یا بزرگانی موفق یا آشپزی رشک‌برانگیز دارد به ما نشان می‌دهند که می‌توانیم یک روزی چه کسی باشیم.

منظور نیچه این نبود که همیشه می‌توان به مطلوب رسید از زندگی خودش به قدر کافی آموخته بود او می‌گفت: باید با خواهش‌های راستین خود روبه‌رو شویم دلاورانه بجنگیم تا ارجمندشان بداریم و اگر شکست خوردیم تنها آنگاه به شایستگی به سوگ نشینیم. این است معنای ابرانسان.

جملات و زندگینامه فریدریش نیچه

۲-مسیحی نباش

فریدریش نیچه درباره مسیحیت سخنان تندی برای گفتن داشت.

در تمام انجیل تنها یک تن سزاوار گرامی‌داشت است: پیلاطس، فرماندار رومی که مسیح را مصلوب کرد.

این از آن حرف‌های گزاف است اما منظور واقعی او ظریف‌تر است. او مسیحیت را ناخوش می‌دانست زیرا مردم را در برابر حسادت حفظ می‌کرد. در روایت نیچه مسیحیت در اواخر امپراطوری رم از ذهن بردگانی سر برآورد که دلش را نداشتند تا به آنچه واقعا می‌خواستند دست پیدا کنند، پس دست به دامان فلسفه‌ای شدند که از بزدلی‌شان فضیلت بسازد. او این را وجدان برده‌ها نامید.

این از آن حرف‌های گزاف است اما منظور واقعی او ظریف‌تر است. او مسیحیت را ناخوش می‌دانست زیرا مردم را در برابر حسادت حفظ می‌کرد. در روایت نیچه مسیحیت در اواخر امپراطوری رم از ذهن بردگانی سر برآورد که دلش را نداشتند تا به آنچه واقعا می‌خواستند دست پیدا کنند، پس دست به دامان فلسفه‌ای شدند که از بزدلی‌شان فضیلت بسازد. او این را وجدان برده‌ها نامید.

مسیحیان که او گستاخانه آن‌ها را گله‌ها خطاب می‌کرد، آرزو داشتند به کامیابی‌های واقعی مانند مقام – رابطه جنسی – کمال در خرد یا خلاقیت برسند. ولی بی‌عرضه‌تر از آن بودند که به آن‌ها دست یابند. پس مرامی منافقانه از خود در آوردند تا از چیزی که می‌خواستند ولی ضعیف‌تر از جنگیدن برای آن بودند برایت جویند و چیزهایی را ستودند که نمی‌خواستند ولی آن‌ها را در اختیار داشتند.

پس در نظام ارزشی مسیحی ناتوانی جنسی به پاکدامنی تبدیل شد. ضعف به نیکی و تسلیم در برابر آنکه از او متنفر به اطاعت تبدیل شد و به قول نیچه ناتوانی از انتقام به بخشش تبدیل شد. مسیحیت نیز به ماشین عظیم انکارهای تلخ تبدیل شد.

۳-الکل ننوش

فریدریش نیچه خود تنها آب می‌نوشید و در جای نوشیدنی خاص شیر می‌خورد. او معتقد بود ما هم باید چنین کنیم. نیچه نمی‌خواست دستور تغذیه‌ای خاصی ارائه کند. بلکه این اندیشه در دل فلسفه او جا می‌گیرد:

دو مخدر بزرگ در تمدن اروپایی وجود داشته است: مسیحیت و الکل.

او به همان دلیل از الکل متنفر بود که مسیحیت را بد می‌داشت. زیرا هر دو درد را بی‌حس می‌کنند و اطمینان می‌دهند که اوضاع همین‌طوری خوب است و اراده بهبود و تغییر را می‌کشد. الکل احساس گذرایی از رضایت پدید می‌آورد که به طرزی مرگ‌بار راه را بر اقداماتی که زندگی‌مان را بهبود می‌دهد، می‌بندد.

نیچه سخت دل‌مشغول این حقیقت ظاهرا ساده بود که همه کارهای ارزشمند رنج‌آور هستند. نوشت:

چه کم می‌دانید از شادمانی انسان شما ای گروه آسودگان. راز کامکار زیستن این است: به زیستن خطر کنید. شهرهای خود را در شیب اتشفشان وزوو بسازید.

۴-خدا مرده است

برخلاف آنچه اغلب تصور شده است نیچه از این ادعای دراماتیک قصد شادی ندارد. با وجود تردیدهایش درباره مسیحیت او عقیده نداشت که پایان ایمان را باید جشن گرفت.

می‌دانست که عقاید مذهبی اشتباه هستند ولی مشاهده کرده بود که در کمک به انطباق با مشکلات زندگی مفید هستند. نیچه حس می‌کرد که خلاء حاصل از نابودی مذهب را باید با فرهنگ پر کرد. منظور او فلسفه، هنر، موسیقی و ادبیات بود.

فرهنگ باید جای کتاب مقدس را پر کند. با این وجود او سخت درباره رویکرد زمانه‌اش به فرهنگ تردید داشت. او معتقد بود دانشگاه‌ها علوم انسانی را با تبدیل به دروس خشک آکادمی، به جای آن که از آن‌ها راهنمایی برای زندگی بسازند، کشته‌اند.

او درام تراژیک یونان را برای اهداف کاربردی و درمانی تحسین می‌کرد زیرا فرصتی برای تزکیه و پاک‌سازی و آموزش اخلاقی بود. آرزو داشت زمانه خودش هم به آن اندازه بلندپرواز باشد.

به اصلاحاتی دعوت می کرد که در آن مردمی که تازه از بحران نابودی ایمان آگاه شده بودند این خلاء را با فلسفه و هنر پر کنند. نیچه فکر می‌کرد هر زمانه‌ای چالش روان‌شناختی خودش را دارد و وظیفه فیلسوف شناسایی و حل و فصل آن‌هاست.

از نظر او قرن ۱۹ تحت تاثیر دو ضربه گیج می‌خورد. اول دموکراسی در مقیاس وسیع و دوم الحاد و لامذهبی. اولی تهدید می‌کرد تا سد از جلوی سیل حسادت‌های هضم نشده بردارد دومی انسان‌ها را بی‌راهنما و بی‌وجدان رها می‌کرد. در ارتباط با هر دو چالش نیچه راهنمایی شگفت‌انگیز و محبوب و سیل از بناگوش در رفته ما است.

شاید از نوشته‌های زیر خوشتان بیاید
نظر خود را درباره این پست بنویسید ...

منوی سریع